جدیدترین مقالات روانشناسیISI : مقاله ترجمه شده روانشناسی 2022

تازه هایروانشناسی ، مقالات علمی فارسی و انگلیسی

جدیدترین مقالات روانشناسیISI : مقاله ترجمه شده روانشناسی 2022

تازه هایروانشناسی ، مقالات علمی فارسی و انگلیسی

بلوغ جسمی و جنسی در دختران

در دختران نوجوان، تغییرات جسمی تقریبن با علایم و خصوصیات زیر آشکار میشوند:
  1. بزرگ شدن پستانها.
  2. روییدن و رشد موهای زهاری صاف و کم رنگ.
  3. رشد سریع بدن.
  4. تغییرات و تحولات اسکلتی.
  5. تغییر صدای کودکانه به زنانه.
  6. رشد و تحول در غدد عرق و چربی.
  7. رشد و جهش سریع در قد و وزن قبل از اولین قاعدگی.
  8. شروع قاعدگی.
  9. تمایل به جنس مخالف.

از میان این ویژگی ها، رشد پستانها و رشد قد و قاعدگی از مهم ترین نشانه های رشد است که دغدغه های والدین و نوجوان را به همراه دارد.

الف) رشد پستانها

رشد قد.

قاعدگی.

بلوغ اجتماعی دختران

عمده ترین نگرانی یک نوجوان، حل بحران هویت در برابر سردرگمی نقش است. نوجوان برای رسیدن به هویتی با ثبات، باید نیازها، آرزوها و توانائی های خود را به گونه ی تازه ای سازمان دهی کند تا از این طریق بتواند خود را با انتظارات موجود در جامعه وفق دهد. لذا یکی از ایت طریق بتواند خود را با انتظارات موجود در جامعه وفق دهد. لذا یکی از شیوه های اجتناب از سردرگمی و ابهام، برقراری ارتباط با همسالان نوجوان است. نوجوان با پیوستن به گروه همسالان خود تلاش دارد تا خود را از این سردرگمی نجات داده و هویت خود را شناسائی کند. مرحله ی بلوغ اجتماعی دختران از 13 یا 14 سالگی آغاز میشود. آنان عملن وارد دنیای روابط و معاشرت ها میشوند و حساسیت شان د مورد رابطه داشتن با دوستان باعث میشود خود را با ذوق و سلیقه ی گروه هماهنگ کنند و به تقلید از آنان بپردازند. نوجوان در این مرحله، دوست دارد زندگی گروهی داشته باشد اما در کنار آن سعی دارد افراد همرانگ را بیابد تا بتواند به طور کامل با آنها روابط دوستی و صمیمیت برقرار کند. بدین ترتیب زندگی اجتماعی او گسترش می یابد. در مقام یک والد شاید به این گرایش و میل افراطی نوجوان خود برای ارتباط با دوستان و همکلاسی ها توجه کرده باشید. توصیه میشود به جای مقابله با این احساس، با شناخت دقیق از دوستان فرزند خود، راه را برای تمرین روابط اجتماعی او هموار سازید.

فشار روانی مزمن و آسیب به اتصالات و ساختار مغز



 


 فشار روانی مزمن و میران بالای کورتیزول  باعث تغییرات طولانی مدت در مغز می شود . عصب شناسان کشف کرده اند که چگونه فشار روانی مزمن و کوتیزول می تواند باعث آسیب مغزی شود. .مطالعات جدید نشان دهنده ی اهمیت نقش  کاهش فشار روانی درنگهداری سلامت ساختار و اتصالات مغزی است.عصب شناسان دانشگاه برکلی کالیفرنیا دریافتند که فشار روانی مزمن در طولاتی مدت منجر به  تغیرات ساختاری و کارکردی مغزمی شود. .یافته های آنان ممکن است توضیح دهنده این باشد که  چرا افراد جوانی که در معرض فشار روانی اولیه در زندگی قرار دارند   مستعد مشکلات ذهنی مانند اضطراب اختلالات خلقی و همچنین مشکلات یادگیری می باشند .

اینکه بسیاری از بیماری ها منشا فشار روانی دارند مدتهاست تایید شده است ؛ مانند اختلال فشار روانی پس آسیبی   که علت  تغییرات در ساختار مغز بشمار می روند. این تغییرات شامل تفاوت در میزان ماده خاکستری در برابر ماده سفید مغز و همچنین تفاوت اندازه و اتصال آمیگدال ها است. .به هر حال محققان در آغاز بررسی و درک چگونگی ایجاد تغییرات طولانی مدت در ساختار مغز و  تاثیر آن بر عملکرد مغز قرار دارند.

طی آزمایشات بنیادی توسط دنیلا کافر استاد پیشگام زیست شناسی عضو یوسی برکلی و همکارانش مشخص شد  فشار روانی مزمن و سطح بالای کورتیزول باعث تولید بیش از حد سلول های سازنده میلین و کمتر شدن سلول های عصبی می شود .یافته وی در یازده فوریه ی 2014 در مجله روانپزشکی مولیکولار انتشار یافت .

 
 

طلاق عاطفی

در بسیاری از موارد، پدیده طلاق ناشی از مسائلی است که یک یا دو دهه قبل حتی باور کردن آن نیز امکان­پذیر نبود؛ تنوع­طلبی، خیانت، دروغگویی و بسیاری از مسائل دیگر منشأ و مبدأ تعداد قابل ملاحظه­ای از طلاق­ها شده­ است. اما کم نیستند خانواده­هایی که قبل از طلاق قانونی، رویه طلاق عاطفی را در پیش می­گیرند. از دیدگاه صاحب­نظران، طلاق عاطفی اولین مرحله در فرایند طلاق رسمی و بیانگر رابطه­ی رو به زوال است که در آن احساس بیگانگی میان زوجین حاکم می­شود. در این حالت زن و شوهر اگرچه ممکن است با هم بودن را ادامه دهند، اما جاذبه و اعتماد آنها نسبت به یکدیگر از بین رفته است. به طلاق عاطفی، جدایی خاموش نیز گفته می­شود، چرا که همسران در کنار هم زندگی می­کنند اما در احساسات شخصی همدیگر شریک نیستند و از سویی دیگر، رابطه­ی میان آن­ها رابطه­ای را توصیف می­کند که آن­ها در محیطهای اجتماعی، خوب و صمیمی به نظر می رسند ولی در خلوت قادر به تحمل یکدیگر نیستند.

علایم و شاخصه­های طلاق عاطفی

 

طلاق عاطفی معمولاً از شکایت و گله­گذاری زوج­ها نسبت به یکدیگر شروع می­شود. مشخصه دیگر این است که دو طرف میل شدید به تنهایی دارند و برنامه­های خود را به صورت انفرادی برنامه­ریزی می­کنند. در جریان طلاق عاطفی، زن و شوهر نه تنها تلاشی برای با هم بودن نمی­کنند، بلکه ترجیح می­دهند در تنهایی اوقات خود را سپری کنند.  مؤلفه­ی دیگر ارتباط کلامی خیلی محدود است. از دیگر مولفه­ها می­توان به دیگرگرایی اشاره نمود که می­تواند طیفی از مهمانی­های افراطی تا ارتباط و ورود دیگری به عنوان جایگزین همسر، برای هر یک از طرفین را در برگیرد. گاهی این "دیگر" فرزند خانواده است و رابطه­ی پدر یا مادر با بچه از حد طبیعی خارج می­شود. شاخصه­ی دیگر طلاق عاطفی بی­تفاوتی و زوال امید به ترمیم رابطه است. زن و شوهری که درگیر طلاق عاطفی­اند، تغییر در خود و طرف مقابل را غیرممکن دانسته و به همین خاطر هرگونه میانجی­گری برای ترمیم این رابطه­ی مخدوش را بی­فایده می­دانند. یکی دیگر از شاخصه­های روشن و بارز طلاق عاطفی، بیماری­های جسمی و  افسردگی است.

ریشه­های طلاق عاطفی

 

اختلافات زوجین دلایل متعددی دارد. بخش عمده­ای از این اختلافات ناشی از انتخاب­های نادرست است. انتخاب­های نادرست افراد، به صورت­های مختلفی دیده می­شود. سهم عمده­ی آن­ها به "انگیزه" افراد برای ازدواج کردن باز می­گردد. انگیزه­های مخربی که انتخاب نادرست را باعث می­شوند، شامل موارد زیر می­شوند:

 1-گریز از تنهایی

 2- فرار از حرف مردم و با به اصطلاح بستن دهان مردم

 3- ازدواج­هایی که برای مادیات و رفع نیازهای مادی صورت می­گیرد

 4- ازدواج­هایی که از روی چشم و هم­چشمی در میان اعضای فامیل و دوستان صورت می­گیرد

 5- ازدواج­های تحمیلی که در آن خواستن نقشی ندارد

 6- ازدواج­هایی که برای فرار از محیط خانواده­ی کنونی صورت می­گیرد.

علاوه بر انتخابهای نادرست و عوامل تأثیرگذار بر آن، دلایل بسیار دیگری در ایجاد و بروز اختلافات میان زوجین وجود دارد که در ادامه به برخی از آنها اشاره می­کنیم: در بسیاری موارد زن و شوهر فرایند شناخت یکدیگر را به طور صحیح طی نکرده­اند. در برخی موارد اختلافات میان زوجین به کمبود و یا عدم وجود مهارت­های زندگی باز می­گردد. مواردی چون رابطه صحیح کلامی، مهارت­های لازم برای سخن گفتن و بیان صحیح خواسته­ها از همسر، از جمله موضوعاتی است که در قالب مهارت­های زندگی قرار می­گیرند که اکثر جوانان فاقد آن هستند.

دلایل اصلی زندگی زوجها در کنار یکدیگر بعد از وقوع طلاق عاطفی

از دیدگاه نویسنده، مهمترین دلیل برای تحمل و ادامه یک زندگی در شرایط دشوار و رنج­آور، کارکرد منفی است که طلاق رسمی در جامعه به همراه دارد. نگاهی که جامعه به افراد مطلقه دارد نگاه مثبتی نیست، به خصوص نسبت به زنان که چه بسا بعد از طلاق از طرف جامعه مورد بی­حرمتی روحی و جنسی قرار می­گیرند. از دیگر دلایل، نقش فرودستی است که جامعه و نهادهایش به زنان می­دهد. در واقع به دلیل همین نقش فرودست است که ابراز وجود زنان در زندگی فردی و اجتماعی­شان حمایت نمی­شود و بدین­ترتیب در اکثر مواقع تقاضاها، نگرانی­ها و دغدغه­ها مسکوت باقی می­ماند و همین مسئله­، کنشگر نبودن زنان را تقویت می­کند و آنان را موجوداتی وابسته به مرد و مصرف­گرا بار می­آورد. از دیگر موارد می­توان به وابستگی اقتصادی زنان اشاره نمود. زنانی که دارای پشتوانه مالی نیستند از این می­ترسند که بعد از جدایی چگونه می­توانند گذران زندگی کنند و یا اینکه معتقدند رفاه مادی را که اکنون دارم دیگر نخواهم داشت. وجود فرزندان و نگرانی از اینکه ممکن است فرزندان از جدایی رسمی آسیب ببینند، از دیگر عوامل ادامه زندگی در چنین شرایطی است.  

چه باید کرد؟

برای مواجهه با چنین پدیده­ای باید در نظر داشته باشیم که در حال حاضر با دو گروه مواجه هستیم:

 اول گروهی که ازدواج کرده­اند و دچار طلاق عاطفی­اند و گروه دوم شامل افرادی است که هنوز ازدواج نکرده­اند ولی ممکن است بعد از ازدواج به این مسأله دچار شوند.

در مورد گروه اول بهترین کار، مراجعه به متخصصین این حوزه و کمک گرفتن از آنهاست. یکی از راهکارهایی که می­تواند در شفاف­سازی، سوء­تفاهم زدایی و باز کردن گره میان زوجین، تأثیر زیادی داشته باشد، زوج­درمانی است. زوج­درمانی رویکردی است که در آن جلسات درمانی مشترک میان زن و شوهر برای تغییر دادن روابط میان آن­ها در جهت مطلوب برگزار می­شود. در واقع در زوج­درمانی به این مسأله پرداخته می­شود که مسأله میان زوجین، فردی نیست. بلکه مشکل میان­فردی است و هر دو باید در جهت بهبود و حل مشکل دارای انگیزه باشند و رویکردی فعالانه را اتخاذ کنند.

در مورد گروه دوم که هنوز ازدواج نکرده­اند بهترین رویکرد، پیشگیری است. این گروه دارای پتانسیل زیادی برای دچار شدن به چنین آسیبی را داراست. چرا که ممکن است آنها خود قربانی چنین پدیده­ای باشند و نگرانی  مهمتر در مورد آن­ها، نداشتن مهارت­های زندگی و مهارت­های پذیرش نقش جدید است. در وهله اول مسئولیت آموزش این مهارت­ها به عهده خانواده­هاست و بعد از آن­ها، به عهده نهاد آموزش و پرورش می­باشد. کودک از شش تا هجده سالگی بخش قابل توجهی از زندگی خود را در مدرسه می­گذراند که این نهاد و سایر نهادهای مرتبط با کودک، برای آموزش مهارت­های لازم زندگی باید یرنامه­ریزی عملی و متنوعی را اتخاذ نمایند. 

همچنین در مورد دختران و پسران جوانی که قصد ازدواج را دارند باید مهارت­های ازدواج عاقلانه را آموزش ببینند. در واقع باید نهادهای مسئول، کلاس­های مشاوره پبش از ازدواج را برای چنین افرادی به صورت اجباری در نظر بگیرند تا از ایجاد آسیب­های ناشی از انتخاب ناآگاهانه، انتخاب از روی هیجانات و همچنین انگیزه­های نادرست در ازدواج جلوگیری به عمل آید.