جدیدترین مقالات روانشناسیISI : مقاله ترجمه شده روانشناسی 2022

تازه هایروانشناسی ، مقالات علمی فارسی و انگلیسی

جدیدترین مقالات روانشناسیISI : مقاله ترجمه شده روانشناسی 2022

تازه هایروانشناسی ، مقالات علمی فارسی و انگلیسی

چگونه فردی جالب و خوش مشرب باشیم؟؟

همه می خواهند که از نظر دیگران خوب و باحال باشند، اما اکثرا نمی توانند. این کار هیچ رمز و رازی ندارد. فقط باید بدانید که چطور باشید و چطور رفتار کنید. راه های مختلفی برای رسیدن به این منظور وجود دارد.

در اینجا به چند نکته اشاره می کنیم تا بدانید که چطور از نظر دیگران باحال جلوه کنید. این کارها را انجام دهید و بعد خواهید دید که چقدر دوستانتان علاقه مند به رفت و آمد با شما می شوند.   

زیاد به دوستانتان زنگ نزنید 

سعی کنید زیاد دنبال دوستانتان نرفته و مدام به آنها تلفن نکنید. حد مشخصی برای این مسئله وجود ندارد، اما دقت کنید همیشه کمتر از مقداری که آنها به شما زنگ می زنند به آنها زنگ بزنید.

 خوب لباس بپوشید 

مردم دوست ندارند با آدم های بدتیپ و ژولیده رفت و آمد کنند. البته نمی گویم وقتی می خواهید با دوستانتان بیرون بروید کت و شلوار و این چیزها تنتان کنید، اما سعی کنید همیشه مرتب و خوش پوش باشید. یادتان باشد که مردم معمولاً از روی قیافه و ظاهر در مورد افراد نظر می دهند.

 مطلع و آگاه باشید 

مردم دوست دارند با کسی رفت و آمد کنند که بتوانند از او مطلبی یاد بگیرند. اما هول نشوید، اطلاعاتتان را زمانی در اختیار آنها بگذارید که از شما سوال کنند. چون ممکن است فکر کنند قصد پز دادن دارید. و این اصلاً خوب نیست.  

 

شوخ و بذله گو باشید 
نمی گویم که دلقک باشید. اما اگر طبع شوخ دارید، کمی از آن را به دوستانتان نشان دهید. لازم نیست که منبع سرگرمی و خنده شوید. تعادل را حفظ کنید. و خواهشاً اگر می خواهید جوک تعریف کنید، سعی کنید که حداقل آنرا بی مزه تعریف نکنید که مردم جای خندیدن گریه کنند.   

افسرده  نباشید
اگر حالتان خوب نیست، بهتر است که در خانه بمانید. چون مردم دوست دارند که وقتی با دوستانشان بیرون می روند به آنها خوش بگذرد. کسی دوست ندارد در آن زمان شما را مشاوره روانپزشکی کند. بله، می توانید به یکی از دوستان نزدیکتان مشکلتان را در میان بگذارید، اما وقتی یک شب با دوستان بیرون رفته اید سعی کنید که مشکل را فراموش کنید.

 اسرارآمیز باشید 

اگر همه ی جزئیات زندگیتان را به دوستانتان بگویید، ممکن است زیاد جذب شما نشوند. همیشه چیزی را ناگفته نگاه دارید، و افراد همیشه علاقه مند به دانستن آن موضوع باقی می مانند.

 ضعف و ناتوانی هایتان را به کسی نگویید 

هر کسی ضعف و ناتوانی دارد، اما لازم نیست که این مسئله را به اطلاع همه برسانید. اگر این کار را بکنید، آن ضعفتان را باعث شوخی و خنده ی اطرافیان می کنید. اگر نسبت به چیزی حساسیت دارید، با کسی آن را مطرح نکنید و پیش خود نگاه دارید.

 با افراد اجتماعی و باحال رفت و آمد کنید

اگر بخواهید همیشه افراد شکست خورده و به دردنخور را وارد اکیپ دوستانتان کنید، خودتان هم خیلی زود جزء همان ها به حساب خواهید آمد. و از طرف دیگر، اگر افراد اجتماعی و درست و حسابی را در اطراف خود داشته باشید، مردم هم همان فکر را در رابطه با شما خواهند کرد.

افراد را به یکدیگر معرفی کنید 
جزء آن افرادی باشید که گروه ها و اکیپ های مختلف را به هم معرفی می کنند. اگر شما دو اکیپ دوست دارید، آنها را به هم معرفی کنید. البته اگر فکر می کنید که این دو گروه به هم می خورند. و از آنجا که آنها فقط شما را می شناسند، احتمالاً وقتی با هم روبه رو می شوند در مورد شما صحبت خواهند کرد.   

 به حرفهایتان عمل کنید 

عمل کردن به حرفها و قول هایتان به دیگران ثابت می کند که فرد قابل اعتمادی هستید و می توان رویتان حساب کرد. اما عمل نکردن به حرفهایتان، نه تنها شهرتتان را لکه دار می کند بلکه باعث می شود چند تا از دوستانتان را هم از دست بدهید.   

آخرین نفری نباشید که مجلس را ترک می کند 
اگر شما آخرین نفری باشید که جمع را ترک کند، نشان می دهد که شما مزاحم بوده اید. اگر بخواهید بیش از حد بمانید احتمالاً شانس دعوت شدن در آینده را از دست خواهید داد.

 برای بیرون رفتن برنامه ریزی کنید 

هر چند وقت یکبار (دوسال یکبار کافی است) برنامه ریزی کنید و دیگران را جایی دعوت کنید. همه چیز را مرتب کرده و بعد همه را دعوت کنید.   

سعی کنید تحت هیچ شرایطی خونسردیتان را از دست ندهید 
کسی دوست ندارد که با کسی بیرون برود که سریعاً عصبانی شده و کنترل خود را از دست می دهد. اتفاقات بد ممکن است بیفتد و شما هم باید واکنش نشان دهید. اما لازم نیست که کنترل اعصابتان را از دست بدهید. همیشه خونسردی خود را حفظ کنید.

 باحال باشید

ــــــــــــــــــــ 
رعایت همه ی این نکات باعث می شود که در جمع دوستان به عنوان فردی باحال و خوش مشرب شناخته شوید. اما لازم نیست که برای این کار خیلی تلاش کنید. بگذارید همه چیز عادی پیش برود.

بعد از طلاق با فامیل چگونه رفتار کنیم


طلاق یک فرآیند طولانی و گاهی توان فرسا است؛ زیرا زمان زیادی از چرخه زندگی فرد را به خود مشغول می کند و عموما با آشفتگی های هیجانی متعددی برای فرد همراه است.

طلاق یک فرآیند طولانی و گاهی توان فرسا است؛ زیرا زمان زیادی از چرخه زندگی فرد را به خود مشغول می کند و عموما با آشفتگی های هیجانی متعددی برای فرد همراه است. گرچه برخی تصور می کنند بعد از طلاق دیگر رنج و سختی تمام می شود، اما درواقع بعد از طلاق، هم چنان دغدغه ها و فشارها وجود دارند؛ از سازگاری شخص با طلاق، پیدا کردن شغل و درآمد و مسائل فرزندان گرفته، تا رو به رو شدن با فامیل.

این مورد آخری هم برای خودش داستانی دارد که بعضا فشار زیادی را به فرد طلاق گرفته تحمیل می کند. اینکه به این فامیل های کنجکاو که چشم به دهن ما دوخته اند چه بگویم؟ چگونه آن ها را متوجه کنیم که نیازمند حمایتشان هستیم نه زخم و کنایه! نگرانی در مورد قضاوت های عجولانه آن ها و ده ها دغدغه دیگر، می تواند برای هر شخصی به عنوان چالش بزرگ مطرح شود.

واکنش اعضای فامیل می تواند متنوع و متناقض باشد. از تبریک تا تحقیر، از پذیرش تا کناره گیری، از حمایت تا سزنش. درواقع اینکه با هر کدام از فامیل ها چه نسبتی و چه صمیمیتی داشته باشید، تاریخچه رابطه قبلی شما با او چگونه بوده باشد، شرایط زندگی شما و همسر سابقتان را چه قدر بدانند، از همسر سابقتان خوششان بیاید یا نیاید و اصلا خود عضو فامیل چه شخصیتی داشته باشد، طبعا برخورد با شما متفاوت است.

مثلا اگر یکی از اعضای فامیل با شما دوست صمیمی هم باشد، تاریخچه رابطه شما با او خوب باشد، فردی حمایت گر و مهربانی باشد و... شاید در برخورد با شما هم نگرش و برخوردی مناسب و مثبت داشته باشد؛ اما همیشه این طور نیست و ما در برخورد با سایر افراد باید چه کنیم؟

1- ببینید اول به چه کسی بگویید بهتر است

قبل از بیان هر نکته ای، باید شرایط فردی و خانوادگی خود را ارزیابی کنید تا بسنجدید که در چه زمانی و چگونه و از همه مهم تر ابتدا به چه کسانی باید طلاق را اطلاع دهید. لازم است در این زمینه با خانواده خودتان مشورت کنید. شاید با هم به این نتیجه برسید که بهتر است از اقوام نزدیک شروع کنید و به صورت محدود اعلام کنید.

2- قبل از اعلام، شیوه گفتن را تمرین کنید

این ایده خوبی است که قبلا تمرین کنید که چه چیزی را باید چگونه بگویید. تصمیم بگیرید چه میزان از جزییات برای گفتن به آن ها مناسب است. سعی کنید اطلاعات اضافی ندهید. ارائه اطلاعات بیش از حد در مورد مشاجرات و خیانت زندگی مشترک می تواند موجب شود بعدا آن ها شما را سرزنش کنند.

3- آرام باشید و به اندازه صحبت کنید

هنگامی که می خواهید این خبر را به فامیل بگویید، آرام باشید. با یک مقدمه طولانی شروع نکنید. اگر این خبر را بدون مقدمه طولانی بگویید و سپس موقعیت را تا آنجا که ممکن است با ظرافت برای آن ها تبیین کنید، مقداری از اضطراب آن ها کم خواهد شد. واکنش های خشمگین و شدیدا هیجانی از طرف شما، وقتی اقوام و فامیل سوال می پرسند، می تواند باعث مقابله دوجانبه و قضاوت های نا به جا شود.

4- از همسر سابقتان زیاد بدگویی نکنید

شما و همسر سابقتان اوقات خوشی هم داشتید یا حداقل فامیل و اقوام روابط مثبت شما را قبلا هم دیده اند. شاید برخی از آن ها هم احتمالا با همسر سابقتان دوستی داشته اند و از او خوششان می آمد، با این توصیف گرچه اکنون از دست او عصبانی هستید، اما بدگویی زیاد شما از همسر سابقتان می تواند باعث عجب و ناراحتی برخی بشود و از طرفی هم شما عصبانی بشوید که چرا آنان دارند از همسر سابقتان طرفداری می کنند. ضمن اینکه تحقیر و سرزنش شدید یک نفر می تواند باعث پیش برداشت های غلط و کناره گیری سایرین از شما شود چون نگران برخورد شما با خودشان خواهند بود.

5- مجبور نیستید به هر شخصی توضیح بدهید

اگر تمایل ندارید در مورد طلاقتان با شخص خاصی صحبت کنید، این حق شماست که این کار را انجام ندهید. شما می توانید با پاسخ های مانند «شاید شما نگران من باشید و دوست دارید بدانید چه اتفاقی افتاد که من طلاق  گرفتم اما من تمایلی ندارم در این مورد صحبت کنم» یا «خواهش می کنم بحث را عوض کنید، من طلاق گرفتم و تمام شد، همین.» از بحث فاصله بگیرید.

6- رابطه با فامیل را قطع نکنید

شاید فشار ناشی از توضیح دادن و قضاوت های دیگران، شما را به این نتیجه برساند که بهتر است رابطه خودتان را با فامیل قطع کنید؛ اما این راهکار خوبی نیست، چون اولا شما نیاز به حمایت اجتماعی دارید، دوما اینکه همه فامیل قرار نیست با شما بد برخورد کنند، سوم اینکه قطع رابطه با آنان نه تنها فشار را کم نمی کند بلکه سوءتفاهم ها و کنجکاوی ها را بیشتر هم می کند، چهارم و از همه مهم تر این که شما نیاز دارید تا با مسائل بعد طلاق سازگار شوید و سریع تر به روال عادی زندگی برگردید. بنابراین روابط خود با فامیل را ادامه دهید اما می توانید روابط خود را با برخی از اعضای فامیل محدود کنید.

7- مراقب سلامت فرزند خود هم باشید

اگر فرزند دارید، مراقب باشید تا جلوی آنان از پدر یا مادرشان بدگویی نشود و بحث با فامیل را در حضور فرزندتان انجام ندهید. هم چنین از هر تلاشی برای داشتن یک رابطه مثبت با فامیل و     حتی فامیل همسر سابقتان دریغ نکنید و خانوادهتان را نیز به رابطه خوب با آنان ترغیب کنید. بچه هایتان از این روابط مثبت منافع زیادی کسب می کنند.

8- خیلی به قضاوت های فامیل اهمیت ندهید

دیگران جای شما نبودند و تجربیات شما را نداشتند و طبعا نمی توانند مانند شما احساس کنند، مانند شما فکر کنند و مانند شما رفتار کنند. آنان براساس شرایط زندگی، سبک و نظر خود، احساس، فکر و رفتار می کنند. اگر شما تلاش های خود را انجام داده اید، با یک یا چند مشاور قبل از طلاق صحبت کرده اید، تصمیمتان را مرور کرده اید و در نهایت اقدامات لازم را انجام داده اید، دیگر نیازی نیست به خودتان فشار بیاورید تا همه را راضی کنید و آنان حق را به شما بدهند.

 این اتفاق نخواهد افتاد چون دیگران جای شما نیستند و نمی توانند باشند. البته اگر هم اقدامات لازم و مفیدی برای پیشگیری از طلاق انجام نداده اید و دیگران شما را به خاطر این مسئله سرزنش می کنند، بدانید احساس گناه و سرزنش بیش از حد، نه تنها نمی تواند به شما کمک کند، بلکه آسیب زا هم هست.

9- برخی واکنش های نا به جا را طبیعی بدانید

هر چه قدر هم شما تلاش کنید تا برخورد و واکنش مناسبی با فامیل داشته باشید، بالاخره کسانی هستند که بخواهند شما را سرزنش کنند و قضاوت کنند و پشت سرتان حرف در بیاورند؛ اما بدانید این شکل واکنش ها طبیعی است  شما نمی توانید تمام کنش ها و واکنش های سایرین را کنترل کنید؛ با این حال با راهکارهایی که در این مقاله بیان شد و حتما هم خودتان روش های دیگری را سراغ دارید، می توانید جلوی مشکلات بیشتر را بگیرید. اگر در این زمینه باز هم احساس فشار بیشتر کردید، از یک مشاور کمک بگیرید.

10- صبور باشید

به یاد داشته باشید که اطلاع خبر طلاق با روشی ملایم و آرام به اقوام و افرادی که شما را دوست دارند سبب می شود از حمایت و علاقه مثبت آن ها برخوردار شوید، نه این که با دیگران برای نزاغ و مشاجره با همسر سابقتان متحد شوید. طلاق یک مرحله گذار است و دیگران برای شما نگران هستند، بنابراین به خودتان و آن ها فرصت بدهید تا این خبر را پردازش کنند و با تغییراتی که اتفاق خواهد افتاد کنار بیایند. این آسان نیست اما صبر، حمایت و صداقت می تواند عبور از این مرحله را برای هر فردی آسان تر کند.

نظریه روابط موضوعی از دیدگاه کرنبرگ

نظریه روابط موضوعی از دید کرنبرگ عموما عبارت است از مطالعه روانکاوانه روابط بین شخصی و بررسی چگونگی رشد ساختارهای درون روانی بر مبنای روابط پیشین درونی شده فرد با دیگران . او این تعریف عمومی را هم در معنای وسیع و هم در معنای محدودتر آن مورد استفاده قرار می دهد.

به طور کلی، نظریه روابط موضوعی ناظر بر نظریه ای عمومی در باب ساختارهایی ذهنی است که از تجارب بین شخصی تاثیر می پذیرند. بر اساس این تعریف کلی ، روانکاوی به مثابه یک نظریه عمومی میتواند نظریه روابط موضوعی را در بر گیرد ؛ بدین ترتیب دیگر به نظریه ای جداگانه در باب روابط موضوعی نیازی نخواهد بود .

در معنایی محدودتر، نظریه روابط موضوعی رهیافتی محافظه کارانه در دل سنت روانکاوی است که بر شکل گیری و تکوین ساختارهای روانی بر اساس موضوع های درونی ( یا به عبارتی ، بازنمایی های خود که با بازنمایی های موضوع گره خورده اند ) تاکید و تمرکز دارد.

کرنبرگ نظریه پردازانی مانند ملانی کلاین ، ادیث یاکوبسن ، مارگالت مالر ، جان بالبی ، اریک اریکسون ، فیربرن و همچنین خود را درمحدوده رهیافت یادشده جای میدهد . کرنبرگ این تعریف نسبتا محدود را بدان جهت ترجیح میدهد که بیانگر وجوه ممیز نظریه روابط موضوعی نسبت به نظریه روانکاوی به معنای عام است . این رهیافت زمینه ای مشترک ( شامل بازنمایی های خود و بازنمایی های موضوع ) فراهم می آورد که در متن آن میتوان به مقایسه آثار نظریه پردازان مختلف پرداخت . در محدودترین تعریف از نظریه روابط موضوعی ، این اصطلاح صرفا مکتب بریتانیایی ، شامل کلاین ، فیربرن ، وینی کانت ، هری گانتریپ را در بر میگیرد.

نظریه روابط موضوعی بدان جهت نزد کرنبرگ ارزشمند است که میتواند برای اختلالات شدیدتر نوروزها تبیینی ارائه دهد . این نظریه به روشن ساختن مسائل و ساختاری کمک کرد و در مورد مسائل بالینی گروه های کوچک و مشکلات زناشویی بینشی نو فراهم آورد.

مکتب ها و نظریه ها در روان شناسی شخصیت

شخصیّت موضوعی پیچیده و دارای جنبه های گوناگونی است. نظریه های متنوّع و مختلفی درمورد چگونگی شکل گیری و ویژگی های شخصیّت عرضه شده است. روان شناسان بیشتر به این موضوع پرداخته و سعی کرده اند پاسخگوی سؤال های مربوط به شخصیّت انسان باشند.
نظری اجمالی به تعاریف متعدّد شخصیّت نشان می دهد که تمام معانی شخصیت را نمی توان در یک نظریه خاص یافت؛ بلکه در حقیقت، تعریف شخصیّت به نوع نظریۀ هر دانشمند بستگی دارد. همین برداشت های متفاوت از مفهوم شخصیّت، به وضوح نشان می دهد که با گذشت زمان، معنای شخصیت از مفهوم اولیّه آن که تصویری ظاهری و اجتماعی بود، بسیار گسترده تر شده است (سعید شاملو، 1390، ص 16) اکنون به توضیحات تکمیلی مفاهیم ذکر شده می پردازیم. 

تعریف شخصیّت :
از نظر ریشه شناسی، کلمۀ شخصیّت (personality به انگلیسی یا personalit به فرانسه) از ریشه لاتین (persona) گرفته شده است که به معنای ماسکی بوده که در یونان و روم قدیم، بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره به این مطلب دارد که شخصیّت هر کس، ماسکی است که او بر چهره خود می زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد. (کریمی، 1374، ص 5).
دریک تعریف جامع از شخصیّت می توان گفت: «شخصیّت عبارت است از «مجمعه سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیّات نسبتاً ثابت و پایدار  که بر روی هم، یک فرد را از افراد دیگر متمایز می سازد»». (شاملو، 1390، ص17)
در تعریفی دیگر، هیلگارد (Hilgard) شخصیّت را «الگوهای رفتار و شیوه های تفکّر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین می کند» تعریف کرده است. (یاراحمدی خراسانی، بررسی شخصیت و نظریه های عمده آن).

تعریف شخصیّت شناس : 
شخصیّت شناس یعنی فردی که کارشناس در مطالعه و فهم الگوهای هماهنگ افکار، احساسات و افعالی است که افراد نشان می دهند. هدف کلّی شخصیّت شناس، طبقه بندی سبک های هستی، همراه با تعیین واضح شباهت ها و تفاوت های موجود میان دسته های داخل در طبقه بندی است. شخصیّت شناس با پذیرش این امر که فشارهای اجتماعی و زیستی در رفتار اثر می گذارند، مخالف نیست، بلکه به گمان او تأکید خاص بر این عوامل، ساده انگاری بیش از اندازه در فهم زندگی است؛ یعنی در حقیقت، رفتار افراد تحت تأثیر شخصیتهای ایشان نیز هست. (یاراحمدی خراسانی، بررسی شخصیت و نظریه های عمده آن).

(a) مکتب روان پویایی (psychodynamics) : 
الف) روانکاوی (پسیکوآنالیز psychoanalysis) فروید :

مکتب روانکاوی در قرن بیستم یکی از مکاتب روانشناسی شناخته شده بود. این مکتب برای روشن کردن ابعاد گستردۀ روان انسان، نه تنها به صورت بخشی از نظریه و روش علمی در بررسی رفتار انسان درآمده بلکه به نحوی بسیار دامنه دار و پایدار، بر فرهنگ ها و اجتماعات موجود بشری تأثیرگذاشته است. به طور کلّی از نظر اکثر دانشمندان، اوّلین نظریّۀ جامع روانی در تاریخ علوم به روانپزشک اتریشی و مؤسس این مکتب، زیگموند فروید، تعلّق دارد. 
از دیدگاه فروید، روان یا شخصیّت انسان به مثابه تکّه یخ قطبی بسیار بزرگی است که تنها قسمت کوچکی از آن آشکار است؛ این قسمت سطح آگاه را تشکیل می دهد. بخش عمدۀ دیگر آن، زیر آب است که ناخودآگاه (unconscious) را تشکیل می دهد. بخش ناخودآگاه، جهان گسترده ای از خواسته ها، تمایلات، انگیزه ها و عقاید سرکوب شده است که انسان از آن آگاهی ندارد. در حقیقت تعیین کنندۀ اصلی رفتارهای بشر، همین عوامل ناخودآگاه او هستند که از سه قسمت عمده تشکیل می شوند: 
نهاد (id)، خود (ego)، فرا خود (superego) 
از نظر فروید، رفتار یا روان یا شخصیّت انسان همیشه محصول ارتباط متقابل متعامل و یا متعارض این سه عامل است. (شاملو، 1390، ص 31 و 32) 
اساس نظریۀ روانکاوی که متأثر از علوم بشدّت علّی و عینی فیزیک و فیزیولوژی در قرن نوزدهم اروپا بود، بر فرضیّۀ صرفه جویی نیرو (conservation of energy) استوار است. براساس این فرضیّه، انرژی از شکلی به شکل دیگر تغییر می کند ولی هیچگاه مقدار خود را در طبیعت از دست نمی دهد؛ یعنی انرژی روانی (psychic energy) از انرژی جسمی به وجود می آید و برعکس. (شاملو، 1390، ص 35) 

ب) روانشناسی تحلیلی (analytic psychology) یونگ : 
کارل گوستاویونگ مهمترین شاگرد و همکار فروید بود و مدّت 60 سال از زندگی خود را صرف شناختن روان پیچیدۀ انسان و شیوه های برطرف کردن مشکلات آن کرد. در حال حاضر از او به عنوان یکی از بزرگترین متفکران مسایل روانی در قرن بیستم میلادی نام می برند.
یونگ شخصیت هر فرد را محصول تاریخ قرون و اعصار اجداد او می داند. به نظر او شخصیّت انسان امروزی، براساس تجارب جمعی و تصاعدی نسل های گذشته و حتّی انسان های اولیّه شکل گرفته است. مبنای شخصیّت، قدیمی، ابتدایی، فطری، ناخودآگاه و احیاناً جهان شمول است. 
اهمیّتی که یونگ برای گذشتۀ نژادی و تاریخی شخصیّت فرد قایل بود، باعث شد که بیش از هر روان شناس دیگری به مطالعۀ اسطوره ها، مذاهب، سمبول های قدیمی، آداب و رسوم و عقایدانسان های اولیه بپردازد و برای آنها همان قدر اهمیّت قایل شود که برای خواب ها، تخیّلات و هذیان های پسیکوتیک قایل است. (شاملو، 1390، ص 46). 
به نظر یونگ، شخصیّت از چند سیستم جدا امّا مربوط به هم تشکیل شده است. مهمترین این سیستم ها عبارتند از: 
ایگو؛ ناخودآگاه شخصی و عقده های آن، ناخوآگاه جمعی و آرکی تایپ های آن، پرسونا، آینما، آینموس و سایه. در نظریه یونگ، مفهوم خویشتن (self) محور اساسی تمام شخصیّت است. (شاملو، 1390، ص 46و47) 
یونگ اساس نظریه روان پویایی خود را بر پایه دو اصل استوار ساخته است: یکی اصل جا به جایی نیرو (equivalence) و دیگری اصل هم ترازی نیرو (entropy). (شاملو، 1390، ص 54) 

ج) روانشناسی «خود» (ego psycholog)، تکامل نظریه روانکاوی :
براساس نظریه فروید، هوش فطری انسان و تفسیر و تعبیر مختارانه و منحصر به فردی که هر انسانی از زندگی به عمل بیاورد، نادیده گرفته می شود و دقیقاً از همین جاست که نقش «روان شناسان خود» (ego pyshologists) اهمیّت پیدا می کند.
از جمله افرادی که برای نقش «خود» در ساختار شخصیّت انسان اهمیّت ویژه ای قائل شد، آنا فروید دختر فروید بود. وی کورکورانه ازنظریات پدرش تبعیّت نکرد بلکه با اعمال خلاقیّت، برخی ازنظریه های زیگموند فروید را تغییر داد و دیدگاه های جدیدی ارائه کرد.
اندیشمند دیگری که در این حوزه فعّال بود، هاینز هارتمَن بود و او را می توان پدر مستقیم و فعّال روانشناسی خود دانست.وی کوشید که روانکاوی را به جای آنکه صرفاً کوششی برای تبیین روان نژندی باشد، به روانشناسی فعالیت بشر که خود بر آن حاکم است، تبدیل کند.
در نظریه هارتمن، خود ضعیفی که از سوی فروید ارائه شده بود به یک خود نسبتاً مستقل و قوی تبدیل شده است که محور اصلی کوشش های انسان برای ایجاد زندگی پربار و خوشایند در ارتباط با انسان های دیگر است. (شاملو، 1390، ص 63، 64و65) 

د) نظریه روانی – اجتماعی اریک اریکسن : 
اریک اریکسُن یکی از روانکاوانی است که معمولاً به «روان شناس خود» معروف اند. این گروه از روان شناسان برای فعالیت و کارکرد ایگو (ego) که به فارسی «خود» ترجمه شده، اهمیّت زیادتری قایل اند. 
وی معتقد بود که پدیده های روانی را تنها در سایه ارتباط متقابل بین عوامل زیستی با پارامترهای اجتماعی، روانی، رفتاری و حتی تجارب شخصی می توان به درستی شناخت.
در میان نظریات اریکسن، نظریۀ «مراحل هشتگانه زندگی Eight Ages of man» از همه جالبتر و ابتکاری تر بوده و اهمیت زیادی نیز دارد. در این نظریه، اریکسن در پی آن است تا نقش فرهنگ را در تکامل و رشد شخصیّت نشان دهد. او برای شناخت مسایل مهمی که انسان در رابطه باخود و جهان با آنها روبروست، بینش جدیدی عرضه می¬کند. (شاملو، 1390، ص 75)
مراحل هشتگانه رشد از دید اریکسن عبارتند از: 
1- طفولیت         2- اوان کودکی     3- سن بازی         4- سن مدرسه
5- نوجوانی         6- جوانی         7- میانه سالی         8- پختگی 
اگر چه اریکسن اعتقاد دارد  که هشت مرحله رشد، جهان شمول اند و شامل همه انسان ها می شوند، لیکن به این موضوع نیز اذعان دارد که در نحوه برخورد هر فردبا مسایلی که در هر مرحله، به وجود می آیند و در حل آنها، تفاوت های فرهنگی تأثیر عمده ای دارند. (شاملو، 1390، صفحات 77 الی 87)

(b) مکتب روان شناسی و روان پزشکی اجتماعی (نظریه پویایی روانی – اجتماعی رفتار انسان) :
پیروان مکتب روانشناسی اجتماعی تحت تأثیر علوم اجتماعی (social sciences) جدید و به خصوص مردم شناسی (an thropology) به این نتیجه رسیدند که فرد انسان عمدتاً محصول اجتماعی است که در آن زندگی می کند. یعنی شخصیّت انسان بیشتر از عوامل بیولوژیک، بوسیله عوامل و نیروهای اجتماعی شکل می گیرد.تعدادی از مهم ترین این اندیشمندان عبارتند از: آلفرد آدلر، هری استاک سالیون، کارن هورنی، اریک فرام.

نظریه آلفرد آدلر : 
روان پزشک اتریشی که او را می توان به حق، پدر نهضت جدید روانشناسی اجتماعی در روانکاوی دانست. اساس نظریه اوبر این است که انسان در اصل به وسیلۀ عوامل اجتماعی برانگیخته می شود و نه عوامل بیولوژیک. همچنین اینکه انگیزۀ انسانی رفتار بشر، جستجو برای قدرت است.

نظریۀ هری استاک سالیون : 
بر طبق نظریۀ مشهور او یعنی «نظریه روان پزشکی بین فردی»، شخصیّت انسان از الگوهای نسبتاً ثابت و مداوم و از روابط تکراری «بین فردی» تشکیل می شود. این روابط، درهر فرد مجموعه خاصی را در بر می گیرد و در تمام عمر استمرار می یابد.

نظریه کارن هورنای : 
طبق تحقیقات وی، انگیزه اصلی رفتار انسان، احساس امنیّت (security) است. اگر فرد در رابطه با اجتماع و به خصوص کودک در رابطه با خانواده احساس امنیّت خود را از دست بدهد، به اضطراب اساسی (basic anxiety) دچار می شود.

نظریه اریک فرام : 
وی نظریه پرداز شخصیّت در مارکسیسم است. او نظریات مارکس و فروید را در زمینه شخصیّت با هم مقایسه کرد و تفاوت های آنها را بیان داشت. او مکتب خود را «انسان گرایی دیالکتیکی» نامید. اساس نظریه فرام درباره انسان عصر ما، این است که بشر احساس تنهایی و انزوایی شدید می کند زیرا از طبیعت و سایر انسان ها بریده شده است. 
اساس شناخت روان انسان، تجزیه و تحلیل احتیاجات اوست که از شرایط زیستی او سرچشمه می گیرند. این احتیاجات پنج گانه  عبارتند از: 
1- احتیاج به ارتباط داشتن     2- احتیاج به سرآمد بودن     3- احتیاج به ریشه داشتن        4- احتیاج به احساس هویّت     5- احتیاج به داشتن قالب روانی (شاملو، 1390، صفحات 92 الی 97) 

(c) مکتب رفتارگرایی (behaviorism) : 
اگر مکتب رفتارگرایی، جامع ترین مکتب روانشناسی به حساب نیاید، به طور قطع علمی ترین آنها محسوب می شود. زیرا ریشه در آزمایشگاه دارد و از لحاظ روش پژوهش، با سایر علوم طبیعی شباهت بسیار نزدیکی دارد. طرفداران این مکتب، براساس این پشتوانه آزمایشی و علمی، سعی کرده اند اکتشافات و نظریات خود را تا حد ممکن بر پایه ای دقیق، روشن و استوار  بیان کنند که قابل آزمایش، قابل تکرار و قابل پیش بینی باشد یعنی بر همان ویژگیها که از خصوصیات علوم طبیعی هستند. (شاملو، 1390، ص 101) 
این مکتب براساس مفاهیم یادگیری (Learning) بیان شده و بانیان اصلی آن فیزیولوژیست معروف روسی ایوان پاولف و روان شناس آمریکایی جان واتسن بوده اند. این دو پایه گذار اصلی نظریه یادگیری شرطی یا نظریه S-R هستند. مفهوم اصلی در این نظریه، عادت (habit) است که در اثر ارتباط  بین محرک خارجی (Stimulus) و پاسخ به آن (response) به وجود می آید. 

نظریه یادگیری عاملی اسکینر : 
وی نظریه خود را «یادگیری وسیله ای (operant conditioning)» یا «شرطی شدن عاملی (instrumental learning)» نامید و طبق این نظریه فرد موجودی فعال تلّقی می شود که نه تنها تحت کنترل محیط قرار می گیرد بلکه روی محیط خود «عمل می کند» و آن را تحت کنترل در می آورد. 

نظریۀ یادگیری اجتماعی – شناختی – رفتاری آلبرت بندورا : 
وی معتقد بود که فعالیت های روانی انسان را می توان براساس مطالعه در زمینه ارتباط مستمر، مداوم و متقابل بین عوامل محیطی، واکنش های رفتاری و خصوصیات شناختی، روشن ساخت. وی معتقد است که یادگیری مشاهده ای فرآیندی شناختی و سازنده و خلّاق است و نه امری صرفاً ماشینی، تقلید و تبعیتی کورکورانه از عوامل محیطی. 
وی چهار عنصر اصلی یادگیری را به شرح ذیل بیان کرد: 
1- فرآیندهای توجه کردن     2- فرآیندهای انگیزشی     3- فرآیندهای یادآوری 
4- فرآیندهای تولید مجدد حرکت (شاملو، 1390، صفحات 103 الی 120).

(d) مکتب کُل گرایی (گشتالت Gestalt) : 
کورت گلداشتاین در زمان جنگ جهانی اول روی سربازانی که آسیب مغزی دیده و دچار اختلالات رفتار و تکلّم شده بودند، مطالعات زیادی انجام داد و به این نتیجه رسید که موجود زنده همیشه به شکلی واحد و به عنوان یک هیئت کل رفتار می کند، نه به صورت یک سلسله رفتارهای جدا و مستقل از یکدیگر؛ زیرا تن و روان، جدا و مستقل و متفاوت از هم نیستند و بین اعضا و دستگاه های مختلف یک موجود زنده، وحدت کامل وجود دارد که ناشی از کارکرد تمام ارگانیسم او می باشد. 
در نظریه ارگانیسمیک، غالباً از اصول مکتب گشتالت استفاده می شود و از این جهت با نظریه کورت لوین، روان شناس بزرگ گشتالتی، شباهت های زیادی دارد. 
روان شناسان بالینی به شناخت تمامی وجود انسان علاقه دارند و به این علّت، به نظریه ارگانیسمیک بیشتر توجه می کنند؛ درست به عکس روان شناسان تجربی که به خصوصیّات و واکنش های مجزّا و جداگانه انسان توجه می کنند. (شاملو، 1390، ص 125 و 126) 

(e )مکتب انسان گرایی (Humsnistic psychology) : 
همان طور که در توضیحات قبلی ذکر شد در قرن بیستم سه نهضت یا انقلاب فکری اساسی در روانشناسی رخ داد که چهره این علم را دگرگون ساخت. این سه نهضت عبارت بودند از: روانکاوی، رفتارگرایی، انسان گرایی. ازدیدگاه روانکاوی، انسان مخلوق غرایز و کشمکش های درونی خود است. از دید رفتارگرایان، محیط انسان را می سازد. از دیدگاه انسان گرایان طبیعت انسان در اصل خوب و قابل احترام است و در صورتی که محیط به او اجازه دهد، به شکوفا ساختن و برآوردن استعدادها و گنجایش های درونی خود گرایش دارد. 

نظریه آبراهام مازلو :
وی یکی از پایه گذاران و شاید پرنفوذترین روان شناس انسان گرا در زمان معاصر بود. وی معتقد بود طبیعت انسان ساختمانی روانی دارد، شبیه به ساختمان جسم او لذا روان نیز دارای احتیاجات، تمایلات، استعدادها و گرایش هایی است که براساس وراثت تعیین می شوند.
وی درنظریات خود درباره انگیزش رفتار انسان، معتقد است که نیازهای بشر بر دو گونه است: یکی احتیاجات اساسی (basic needs) مانند گرسنگی، محبّت، امنیّت، و از این قبیل و دسته دیگر احتیاجات ماورای جسمی (متعالی) (metaneeds) هستند که عبارتند از: عدالت، خوبی، زیبایی و امثال اینها. (شاملو، 1390، ص 139 و 140) 

نظریه کارل راجرز : 
روش کار او پدیدار شناسی (phenomenology) و دیدگاهش انسان گرایی است. روش پدیدارشناسی راجرز بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن، تکامل شخصیت در دوره های بالاتر از دروان کودکی و تغییرات مداوم شخصیت تکیه می کند. (شاملو، 1390، ص 242)

(f )مکتب هستی گرایی (Existentialism) :
به نظر دو اندیشمند برجسته این مکتب یعنی لودویک بینزوانگر و مداردباس، هستی گرایی یک علم عینی است که با روش تحلیل پدیداری، درباره هستی انسان مطالعه می کند. روش پدیدارشناسی عبارت است از توصیف تجارب در حال حاضر هر فرد. 
هدف این روش، فهمیدن، روشن کردن و شناختن رفتارهای فرد است؛ البته به همان نحوی که فرد آنها را در این لحظه و این مکان درک و تجربه می کند. 
به نظر هستی گرایان، در مورد هستی انسان نمی توان از علّت و معلول صحبت کرد زیرا به طور کلّی، قرض گرفتن مفهوم علیّت (causality) از علوم فیزیکی و به کار گرفتن آن در روانشناسی غلط است فلذا در روانشناسی برای تحقیق و مطالعه باید از روش خاص خودش مانند پدیدارشناسی و مفاهیمی مانند بودن، نحوه زیستن، مسئولیت شدن و امثالهم استفاده کرد.
مکتب هستی گرایی، در رفتار انسان علیّت را نمی پذیرد، دوگانگی روان و بدن را قبول ندارد و انسان را جدا از محیطش نمی بیند همچنین از دید این مکتب، انسان نه بازیچۀ محیط و نه مخلوق غرایز و انگیزه های درون بلکه موجودی است که آزادی انتخاب (freedom to chooce) دارد و فقط مسئول هستی خود است.
علیرغم تمام انتقاداتی که بر مکتب روانشناسی هستی گرایی وارد شده است، طبق گفته  هال ولیندزی، این نکته را باید در نظر گرفت که این مکتب، حداقل یک خدمت بزرگ به روانشناسی کرده است و آن نجات روانشناسی از دریای آشفتۀ نظریاتی است که انسان را از واقعیت وجود خود دور می کند. این مکتب را چنانکه هست و چنانکه زندگی می کند، به واقعیّات هستی و زندگی اش بازگردانده است. 

(g )مکتب روان شناسی مشرق زمین : 
باید دقّت کرد که ریشۀ تمام  تفکرات معاصرات در زمینه شخصیت را می توان در نظریات فلاسفه و متفکران مشرق زمین در چندین قرن قبل یافت. دو مکتب اصلی مشرق زمین که طی قرون، نفوذ، اهمیّت و تأثیرات عمیق و گسترده ای بر تفکّر روان شناختی انسان گذاشته اند عبارت اند از: 
1- نظریه بودائیسم درباره شخصیت انسان : 
در فلسفه بودا، آنچه را که می توان به مفهوم شخصیت نزدیک دانست مفهوم آتا (atta) است که در روانشناسی غربی «خویشتن» نامیده می شود، البته با این تفاوت اصلی که بر طبق مفهوم آتا، خویشتن ثابت و مداومی درانسان وجود ندارد و شخصیت انسان مجموعه ای از خصوصیات، جریانات و حالات گذرا و ناپایدار جدا از هم است. «بهاوا bhava» تنها عامل ثابتی است که تداوم شخصیت را نشان می دهد و عبارت است از تداوم ضمیر آگاه در زمان و بر زمان. هر دقیقه از هشیاری ما، به وسیله دقایق دیگر شکل می گیرد و به نوبۀ خود، لحظه بعدی هشیاری را شکل می بخشد به وسیله بهاواست که لحظات آگاهی و هشیاری به لحظات بعدی متصل می شود.
از نظر فلسفۀ بودائیسم، علاوه بر حواس پنجگانه، حس ششمی نیز وجود دارد که آن تفکر است. همچنین «کارما Karma» که از مفاهیم اساسی در بودائیسم می باشد یعنی «انگیزه هر عمل انسان، یک حالت یا وضع روانی است که زیربنای آن عمل خاص قرار می گیرد». از این دیدگاه، رفتار انسان در اصل نه خوب است و نه بد؛ طبیعت خوب یا بد، به انگیزه یا نیت فکری بستگی دارد که براساس آن به وجود آمده است؛ به عبارت دیگر آنچه انسان انجام می دهد، محصول نحوۀ تفکّر خود اوست. (شاملو، 1390، صفحات 155 الی 160) 

2- نظریه اسلام درباره شخصیت انسان : 
از دیدگاه اسلام، انسان مخلوقی است که از هنگام زاده شدن، بالقوه کمالاتی دارد که می تواند به آنها فعلیّت بخشد و همچنین فطرتی حیوانی دارد که بر اثر افراط و تفریط در آن، دشواری هایی برای خود و دیگران به بار می آورد. انسان از نظر ساختمان جسمی، تمایلات غریزی، شهوات و خواسته هایش به سایر حیوانات شباهت داردولی از سه بعد با آنها تمایز عمیقی دارد که عبارتند از : 
الف – داشتن ادراک، کشف خود و جهان خود و داشتن  جهان بینی 
ب – وجود عوامل و جاذبه هایی که بر انسان احاطه دارند 
ج – آزادی انتخاب، تحت تأثیر محیط و جاذبه های آن قرار گرفتن و تسلّط بر آنها 
اسلام خیلی پیشتر از فروید و سایر روانشناسان قرن بیستم، طبیعت انسان را به سه قسمت تقسیم کرده که عبارتند از : 
نفس امّاره، نفس مطمئنه، نفس لوّامه که به ترتیب معادل نهاد، خود و فراخود در نظریه فروید هستند. (شاملو، 1390، صفحات 161 الی 165)