جدیدترین مقالات روانشناسیISI : مقاله ترجمه شده روانشناسی 2022

تازه هایروانشناسی ، مقالات علمی فارسی و انگلیسی

جدیدترین مقالات روانشناسیISI : مقاله ترجمه شده روانشناسی 2022

تازه هایروانشناسی ، مقالات علمی فارسی و انگلیسی

نظریه روابط موضوعی از دیدگاه کرنبرگ

نظریه روابط موضوعی از دید کرنبرگ عموما عبارت است از مطالعه روانکاوانه روابط بین شخصی و بررسی چگونگی رشد ساختارهای درون روانی بر مبنای روابط پیشین درونی شده فرد با دیگران . او این تعریف عمومی را هم در معنای وسیع و هم در معنای محدودتر آن مورد استفاده قرار می دهد.

به طور کلی، نظریه روابط موضوعی ناظر بر نظریه ای عمومی در باب ساختارهایی ذهنی است که از تجارب بین شخصی تاثیر می پذیرند. بر اساس این تعریف کلی ، روانکاوی به مثابه یک نظریه عمومی میتواند نظریه روابط موضوعی را در بر گیرد ؛ بدین ترتیب دیگر به نظریه ای جداگانه در باب روابط موضوعی نیازی نخواهد بود .

در معنایی محدودتر، نظریه روابط موضوعی رهیافتی محافظه کارانه در دل سنت روانکاوی است که بر شکل گیری و تکوین ساختارهای روانی بر اساس موضوع های درونی ( یا به عبارتی ، بازنمایی های خود که با بازنمایی های موضوع گره خورده اند ) تاکید و تمرکز دارد.

کرنبرگ نظریه پردازانی مانند ملانی کلاین ، ادیث یاکوبسن ، مارگالت مالر ، جان بالبی ، اریک اریکسون ، فیربرن و همچنین خود را درمحدوده رهیافت یادشده جای میدهد . کرنبرگ این تعریف نسبتا محدود را بدان جهت ترجیح میدهد که بیانگر وجوه ممیز نظریه روابط موضوعی نسبت به نظریه روانکاوی به معنای عام است . این رهیافت زمینه ای مشترک ( شامل بازنمایی های خود و بازنمایی های موضوع ) فراهم می آورد که در متن آن میتوان به مقایسه آثار نظریه پردازان مختلف پرداخت . در محدودترین تعریف از نظریه روابط موضوعی ، این اصطلاح صرفا مکتب بریتانیایی ، شامل کلاین ، فیربرن ، وینی کانت ، هری گانتریپ را در بر میگیرد.

نظریه روابط موضوعی بدان جهت نزد کرنبرگ ارزشمند است که میتواند برای اختلالات شدیدتر نوروزها تبیینی ارائه دهد . این نظریه به روشن ساختن مسائل و ساختاری کمک کرد و در مورد مسائل بالینی گروه های کوچک و مشکلات زناشویی بینشی نو فراهم آورد.

مکتب ها و نظریه ها در روان شناسی شخصیت

شخصیّت موضوعی پیچیده و دارای جنبه های گوناگونی است. نظریه های متنوّع و مختلفی درمورد چگونگی شکل گیری و ویژگی های شخصیّت عرضه شده است. روان شناسان بیشتر به این موضوع پرداخته و سعی کرده اند پاسخگوی سؤال های مربوط به شخصیّت انسان باشند.
نظری اجمالی به تعاریف متعدّد شخصیّت نشان می دهد که تمام معانی شخصیت را نمی توان در یک نظریه خاص یافت؛ بلکه در حقیقت، تعریف شخصیّت به نوع نظریۀ هر دانشمند بستگی دارد. همین برداشت های متفاوت از مفهوم شخصیّت، به وضوح نشان می دهد که با گذشت زمان، معنای شخصیت از مفهوم اولیّه آن که تصویری ظاهری و اجتماعی بود، بسیار گسترده تر شده است (سعید شاملو، 1390، ص 16) اکنون به توضیحات تکمیلی مفاهیم ذکر شده می پردازیم. 

تعریف شخصیّت :
از نظر ریشه شناسی، کلمۀ شخصیّت (personality به انگلیسی یا personalit به فرانسه) از ریشه لاتین (persona) گرفته شده است که به معنای ماسکی بوده که در یونان و روم قدیم، بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره به این مطلب دارد که شخصیّت هر کس، ماسکی است که او بر چهره خود می زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد. (کریمی، 1374، ص 5).
دریک تعریف جامع از شخصیّت می توان گفت: «شخصیّت عبارت است از «مجمعه سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیّات نسبتاً ثابت و پایدار  که بر روی هم، یک فرد را از افراد دیگر متمایز می سازد»». (شاملو، 1390، ص17)
در تعریفی دیگر، هیلگارد (Hilgard) شخصیّت را «الگوهای رفتار و شیوه های تفکّر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین می کند» تعریف کرده است. (یاراحمدی خراسانی، بررسی شخصیت و نظریه های عمده آن).

تعریف شخصیّت شناس : 
شخصیّت شناس یعنی فردی که کارشناس در مطالعه و فهم الگوهای هماهنگ افکار، احساسات و افعالی است که افراد نشان می دهند. هدف کلّی شخصیّت شناس، طبقه بندی سبک های هستی، همراه با تعیین واضح شباهت ها و تفاوت های موجود میان دسته های داخل در طبقه بندی است. شخصیّت شناس با پذیرش این امر که فشارهای اجتماعی و زیستی در رفتار اثر می گذارند، مخالف نیست، بلکه به گمان او تأکید خاص بر این عوامل، ساده انگاری بیش از اندازه در فهم زندگی است؛ یعنی در حقیقت، رفتار افراد تحت تأثیر شخصیتهای ایشان نیز هست. (یاراحمدی خراسانی، بررسی شخصیت و نظریه های عمده آن).

(a) مکتب روان پویایی (psychodynamics) : 
الف) روانکاوی (پسیکوآنالیز psychoanalysis) فروید :

مکتب روانکاوی در قرن بیستم یکی از مکاتب روانشناسی شناخته شده بود. این مکتب برای روشن کردن ابعاد گستردۀ روان انسان، نه تنها به صورت بخشی از نظریه و روش علمی در بررسی رفتار انسان درآمده بلکه به نحوی بسیار دامنه دار و پایدار، بر فرهنگ ها و اجتماعات موجود بشری تأثیرگذاشته است. به طور کلّی از نظر اکثر دانشمندان، اوّلین نظریّۀ جامع روانی در تاریخ علوم به روانپزشک اتریشی و مؤسس این مکتب، زیگموند فروید، تعلّق دارد. 
از دیدگاه فروید، روان یا شخصیّت انسان به مثابه تکّه یخ قطبی بسیار بزرگی است که تنها قسمت کوچکی از آن آشکار است؛ این قسمت سطح آگاه را تشکیل می دهد. بخش عمدۀ دیگر آن، زیر آب است که ناخودآگاه (unconscious) را تشکیل می دهد. بخش ناخودآگاه، جهان گسترده ای از خواسته ها، تمایلات، انگیزه ها و عقاید سرکوب شده است که انسان از آن آگاهی ندارد. در حقیقت تعیین کنندۀ اصلی رفتارهای بشر، همین عوامل ناخودآگاه او هستند که از سه قسمت عمده تشکیل می شوند: 
نهاد (id)، خود (ego)، فرا خود (superego) 
از نظر فروید، رفتار یا روان یا شخصیّت انسان همیشه محصول ارتباط متقابل متعامل و یا متعارض این سه عامل است. (شاملو، 1390، ص 31 و 32) 
اساس نظریۀ روانکاوی که متأثر از علوم بشدّت علّی و عینی فیزیک و فیزیولوژی در قرن نوزدهم اروپا بود، بر فرضیّۀ صرفه جویی نیرو (conservation of energy) استوار است. براساس این فرضیّه، انرژی از شکلی به شکل دیگر تغییر می کند ولی هیچگاه مقدار خود را در طبیعت از دست نمی دهد؛ یعنی انرژی روانی (psychic energy) از انرژی جسمی به وجود می آید و برعکس. (شاملو، 1390، ص 35) 

ب) روانشناسی تحلیلی (analytic psychology) یونگ : 
کارل گوستاویونگ مهمترین شاگرد و همکار فروید بود و مدّت 60 سال از زندگی خود را صرف شناختن روان پیچیدۀ انسان و شیوه های برطرف کردن مشکلات آن کرد. در حال حاضر از او به عنوان یکی از بزرگترین متفکران مسایل روانی در قرن بیستم میلادی نام می برند.
یونگ شخصیت هر فرد را محصول تاریخ قرون و اعصار اجداد او می داند. به نظر او شخصیّت انسان امروزی، براساس تجارب جمعی و تصاعدی نسل های گذشته و حتّی انسان های اولیّه شکل گرفته است. مبنای شخصیّت، قدیمی، ابتدایی، فطری، ناخودآگاه و احیاناً جهان شمول است. 
اهمیّتی که یونگ برای گذشتۀ نژادی و تاریخی شخصیّت فرد قایل بود، باعث شد که بیش از هر روان شناس دیگری به مطالعۀ اسطوره ها، مذاهب، سمبول های قدیمی، آداب و رسوم و عقایدانسان های اولیه بپردازد و برای آنها همان قدر اهمیّت قایل شود که برای خواب ها، تخیّلات و هذیان های پسیکوتیک قایل است. (شاملو، 1390، ص 46). 
به نظر یونگ، شخصیّت از چند سیستم جدا امّا مربوط به هم تشکیل شده است. مهمترین این سیستم ها عبارتند از: 
ایگو؛ ناخودآگاه شخصی و عقده های آن، ناخوآگاه جمعی و آرکی تایپ های آن، پرسونا، آینما، آینموس و سایه. در نظریه یونگ، مفهوم خویشتن (self) محور اساسی تمام شخصیّت است. (شاملو، 1390، ص 46و47) 
یونگ اساس نظریه روان پویایی خود را بر پایه دو اصل استوار ساخته است: یکی اصل جا به جایی نیرو (equivalence) و دیگری اصل هم ترازی نیرو (entropy). (شاملو، 1390، ص 54) 

ج) روانشناسی «خود» (ego psycholog)، تکامل نظریه روانکاوی :
براساس نظریه فروید، هوش فطری انسان و تفسیر و تعبیر مختارانه و منحصر به فردی که هر انسانی از زندگی به عمل بیاورد، نادیده گرفته می شود و دقیقاً از همین جاست که نقش «روان شناسان خود» (ego pyshologists) اهمیّت پیدا می کند.
از جمله افرادی که برای نقش «خود» در ساختار شخصیّت انسان اهمیّت ویژه ای قائل شد، آنا فروید دختر فروید بود. وی کورکورانه ازنظریات پدرش تبعیّت نکرد بلکه با اعمال خلاقیّت، برخی ازنظریه های زیگموند فروید را تغییر داد و دیدگاه های جدیدی ارائه کرد.
اندیشمند دیگری که در این حوزه فعّال بود، هاینز هارتمَن بود و او را می توان پدر مستقیم و فعّال روانشناسی خود دانست.وی کوشید که روانکاوی را به جای آنکه صرفاً کوششی برای تبیین روان نژندی باشد، به روانشناسی فعالیت بشر که خود بر آن حاکم است، تبدیل کند.
در نظریه هارتمن، خود ضعیفی که از سوی فروید ارائه شده بود به یک خود نسبتاً مستقل و قوی تبدیل شده است که محور اصلی کوشش های انسان برای ایجاد زندگی پربار و خوشایند در ارتباط با انسان های دیگر است. (شاملو، 1390، ص 63، 64و65) 

د) نظریه روانی – اجتماعی اریک اریکسن : 
اریک اریکسُن یکی از روانکاوانی است که معمولاً به «روان شناس خود» معروف اند. این گروه از روان شناسان برای فعالیت و کارکرد ایگو (ego) که به فارسی «خود» ترجمه شده، اهمیّت زیادتری قایل اند. 
وی معتقد بود که پدیده های روانی را تنها در سایه ارتباط متقابل بین عوامل زیستی با پارامترهای اجتماعی، روانی، رفتاری و حتی تجارب شخصی می توان به درستی شناخت.
در میان نظریات اریکسن، نظریۀ «مراحل هشتگانه زندگی Eight Ages of man» از همه جالبتر و ابتکاری تر بوده و اهمیت زیادی نیز دارد. در این نظریه، اریکسن در پی آن است تا نقش فرهنگ را در تکامل و رشد شخصیّت نشان دهد. او برای شناخت مسایل مهمی که انسان در رابطه باخود و جهان با آنها روبروست، بینش جدیدی عرضه می¬کند. (شاملو، 1390، ص 75)
مراحل هشتگانه رشد از دید اریکسن عبارتند از: 
1- طفولیت         2- اوان کودکی     3- سن بازی         4- سن مدرسه
5- نوجوانی         6- جوانی         7- میانه سالی         8- پختگی 
اگر چه اریکسن اعتقاد دارد  که هشت مرحله رشد، جهان شمول اند و شامل همه انسان ها می شوند، لیکن به این موضوع نیز اذعان دارد که در نحوه برخورد هر فردبا مسایلی که در هر مرحله، به وجود می آیند و در حل آنها، تفاوت های فرهنگی تأثیر عمده ای دارند. (شاملو، 1390، صفحات 77 الی 87)

(b) مکتب روان شناسی و روان پزشکی اجتماعی (نظریه پویایی روانی – اجتماعی رفتار انسان) :
پیروان مکتب روانشناسی اجتماعی تحت تأثیر علوم اجتماعی (social sciences) جدید و به خصوص مردم شناسی (an thropology) به این نتیجه رسیدند که فرد انسان عمدتاً محصول اجتماعی است که در آن زندگی می کند. یعنی شخصیّت انسان بیشتر از عوامل بیولوژیک، بوسیله عوامل و نیروهای اجتماعی شکل می گیرد.تعدادی از مهم ترین این اندیشمندان عبارتند از: آلفرد آدلر، هری استاک سالیون، کارن هورنی، اریک فرام.

نظریه آلفرد آدلر : 
روان پزشک اتریشی که او را می توان به حق، پدر نهضت جدید روانشناسی اجتماعی در روانکاوی دانست. اساس نظریه اوبر این است که انسان در اصل به وسیلۀ عوامل اجتماعی برانگیخته می شود و نه عوامل بیولوژیک. همچنین اینکه انگیزۀ انسانی رفتار بشر، جستجو برای قدرت است.

نظریۀ هری استاک سالیون : 
بر طبق نظریۀ مشهور او یعنی «نظریه روان پزشکی بین فردی»، شخصیّت انسان از الگوهای نسبتاً ثابت و مداوم و از روابط تکراری «بین فردی» تشکیل می شود. این روابط، درهر فرد مجموعه خاصی را در بر می گیرد و در تمام عمر استمرار می یابد.

نظریه کارن هورنای : 
طبق تحقیقات وی، انگیزه اصلی رفتار انسان، احساس امنیّت (security) است. اگر فرد در رابطه با اجتماع و به خصوص کودک در رابطه با خانواده احساس امنیّت خود را از دست بدهد، به اضطراب اساسی (basic anxiety) دچار می شود.

نظریه اریک فرام : 
وی نظریه پرداز شخصیّت در مارکسیسم است. او نظریات مارکس و فروید را در زمینه شخصیّت با هم مقایسه کرد و تفاوت های آنها را بیان داشت. او مکتب خود را «انسان گرایی دیالکتیکی» نامید. اساس نظریه فرام درباره انسان عصر ما، این است که بشر احساس تنهایی و انزوایی شدید می کند زیرا از طبیعت و سایر انسان ها بریده شده است. 
اساس شناخت روان انسان، تجزیه و تحلیل احتیاجات اوست که از شرایط زیستی او سرچشمه می گیرند. این احتیاجات پنج گانه  عبارتند از: 
1- احتیاج به ارتباط داشتن     2- احتیاج به سرآمد بودن     3- احتیاج به ریشه داشتن        4- احتیاج به احساس هویّت     5- احتیاج به داشتن قالب روانی (شاملو، 1390، صفحات 92 الی 97) 

(c) مکتب رفتارگرایی (behaviorism) : 
اگر مکتب رفتارگرایی، جامع ترین مکتب روانشناسی به حساب نیاید، به طور قطع علمی ترین آنها محسوب می شود. زیرا ریشه در آزمایشگاه دارد و از لحاظ روش پژوهش، با سایر علوم طبیعی شباهت بسیار نزدیکی دارد. طرفداران این مکتب، براساس این پشتوانه آزمایشی و علمی، سعی کرده اند اکتشافات و نظریات خود را تا حد ممکن بر پایه ای دقیق، روشن و استوار  بیان کنند که قابل آزمایش، قابل تکرار و قابل پیش بینی باشد یعنی بر همان ویژگیها که از خصوصیات علوم طبیعی هستند. (شاملو، 1390، ص 101) 
این مکتب براساس مفاهیم یادگیری (Learning) بیان شده و بانیان اصلی آن فیزیولوژیست معروف روسی ایوان پاولف و روان شناس آمریکایی جان واتسن بوده اند. این دو پایه گذار اصلی نظریه یادگیری شرطی یا نظریه S-R هستند. مفهوم اصلی در این نظریه، عادت (habit) است که در اثر ارتباط  بین محرک خارجی (Stimulus) و پاسخ به آن (response) به وجود می آید. 

نظریه یادگیری عاملی اسکینر : 
وی نظریه خود را «یادگیری وسیله ای (operant conditioning)» یا «شرطی شدن عاملی (instrumental learning)» نامید و طبق این نظریه فرد موجودی فعال تلّقی می شود که نه تنها تحت کنترل محیط قرار می گیرد بلکه روی محیط خود «عمل می کند» و آن را تحت کنترل در می آورد. 

نظریۀ یادگیری اجتماعی – شناختی – رفتاری آلبرت بندورا : 
وی معتقد بود که فعالیت های روانی انسان را می توان براساس مطالعه در زمینه ارتباط مستمر، مداوم و متقابل بین عوامل محیطی، واکنش های رفتاری و خصوصیات شناختی، روشن ساخت. وی معتقد است که یادگیری مشاهده ای فرآیندی شناختی و سازنده و خلّاق است و نه امری صرفاً ماشینی، تقلید و تبعیتی کورکورانه از عوامل محیطی. 
وی چهار عنصر اصلی یادگیری را به شرح ذیل بیان کرد: 
1- فرآیندهای توجه کردن     2- فرآیندهای انگیزشی     3- فرآیندهای یادآوری 
4- فرآیندهای تولید مجدد حرکت (شاملو، 1390، صفحات 103 الی 120).

(d) مکتب کُل گرایی (گشتالت Gestalt) : 
کورت گلداشتاین در زمان جنگ جهانی اول روی سربازانی که آسیب مغزی دیده و دچار اختلالات رفتار و تکلّم شده بودند، مطالعات زیادی انجام داد و به این نتیجه رسید که موجود زنده همیشه به شکلی واحد و به عنوان یک هیئت کل رفتار می کند، نه به صورت یک سلسله رفتارهای جدا و مستقل از یکدیگر؛ زیرا تن و روان، جدا و مستقل و متفاوت از هم نیستند و بین اعضا و دستگاه های مختلف یک موجود زنده، وحدت کامل وجود دارد که ناشی از کارکرد تمام ارگانیسم او می باشد. 
در نظریه ارگانیسمیک، غالباً از اصول مکتب گشتالت استفاده می شود و از این جهت با نظریه کورت لوین، روان شناس بزرگ گشتالتی، شباهت های زیادی دارد. 
روان شناسان بالینی به شناخت تمامی وجود انسان علاقه دارند و به این علّت، به نظریه ارگانیسمیک بیشتر توجه می کنند؛ درست به عکس روان شناسان تجربی که به خصوصیّات و واکنش های مجزّا و جداگانه انسان توجه می کنند. (شاملو، 1390، ص 125 و 126) 

(e )مکتب انسان گرایی (Humsnistic psychology) : 
همان طور که در توضیحات قبلی ذکر شد در قرن بیستم سه نهضت یا انقلاب فکری اساسی در روانشناسی رخ داد که چهره این علم را دگرگون ساخت. این سه نهضت عبارت بودند از: روانکاوی، رفتارگرایی، انسان گرایی. ازدیدگاه روانکاوی، انسان مخلوق غرایز و کشمکش های درونی خود است. از دید رفتارگرایان، محیط انسان را می سازد. از دیدگاه انسان گرایان طبیعت انسان در اصل خوب و قابل احترام است و در صورتی که محیط به او اجازه دهد، به شکوفا ساختن و برآوردن استعدادها و گنجایش های درونی خود گرایش دارد. 

نظریه آبراهام مازلو :
وی یکی از پایه گذاران و شاید پرنفوذترین روان شناس انسان گرا در زمان معاصر بود. وی معتقد بود طبیعت انسان ساختمانی روانی دارد، شبیه به ساختمان جسم او لذا روان نیز دارای احتیاجات، تمایلات، استعدادها و گرایش هایی است که براساس وراثت تعیین می شوند.
وی درنظریات خود درباره انگیزش رفتار انسان، معتقد است که نیازهای بشر بر دو گونه است: یکی احتیاجات اساسی (basic needs) مانند گرسنگی، محبّت، امنیّت، و از این قبیل و دسته دیگر احتیاجات ماورای جسمی (متعالی) (metaneeds) هستند که عبارتند از: عدالت، خوبی، زیبایی و امثال اینها. (شاملو، 1390، ص 139 و 140) 

نظریه کارل راجرز : 
روش کار او پدیدار شناسی (phenomenology) و دیدگاهش انسان گرایی است. روش پدیدارشناسی راجرز بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن، تکامل شخصیت در دوره های بالاتر از دروان کودکی و تغییرات مداوم شخصیت تکیه می کند. (شاملو، 1390، ص 242)

(f )مکتب هستی گرایی (Existentialism) :
به نظر دو اندیشمند برجسته این مکتب یعنی لودویک بینزوانگر و مداردباس، هستی گرایی یک علم عینی است که با روش تحلیل پدیداری، درباره هستی انسان مطالعه می کند. روش پدیدارشناسی عبارت است از توصیف تجارب در حال حاضر هر فرد. 
هدف این روش، فهمیدن، روشن کردن و شناختن رفتارهای فرد است؛ البته به همان نحوی که فرد آنها را در این لحظه و این مکان درک و تجربه می کند. 
به نظر هستی گرایان، در مورد هستی انسان نمی توان از علّت و معلول صحبت کرد زیرا به طور کلّی، قرض گرفتن مفهوم علیّت (causality) از علوم فیزیکی و به کار گرفتن آن در روانشناسی غلط است فلذا در روانشناسی برای تحقیق و مطالعه باید از روش خاص خودش مانند پدیدارشناسی و مفاهیمی مانند بودن، نحوه زیستن، مسئولیت شدن و امثالهم استفاده کرد.
مکتب هستی گرایی، در رفتار انسان علیّت را نمی پذیرد، دوگانگی روان و بدن را قبول ندارد و انسان را جدا از محیطش نمی بیند همچنین از دید این مکتب، انسان نه بازیچۀ محیط و نه مخلوق غرایز و انگیزه های درون بلکه موجودی است که آزادی انتخاب (freedom to chooce) دارد و فقط مسئول هستی خود است.
علیرغم تمام انتقاداتی که بر مکتب روانشناسی هستی گرایی وارد شده است، طبق گفته  هال ولیندزی، این نکته را باید در نظر گرفت که این مکتب، حداقل یک خدمت بزرگ به روانشناسی کرده است و آن نجات روانشناسی از دریای آشفتۀ نظریاتی است که انسان را از واقعیت وجود خود دور می کند. این مکتب را چنانکه هست و چنانکه زندگی می کند، به واقعیّات هستی و زندگی اش بازگردانده است. 

(g )مکتب روان شناسی مشرق زمین : 
باید دقّت کرد که ریشۀ تمام  تفکرات معاصرات در زمینه شخصیت را می توان در نظریات فلاسفه و متفکران مشرق زمین در چندین قرن قبل یافت. دو مکتب اصلی مشرق زمین که طی قرون، نفوذ، اهمیّت و تأثیرات عمیق و گسترده ای بر تفکّر روان شناختی انسان گذاشته اند عبارت اند از: 
1- نظریه بودائیسم درباره شخصیت انسان : 
در فلسفه بودا، آنچه را که می توان به مفهوم شخصیت نزدیک دانست مفهوم آتا (atta) است که در روانشناسی غربی «خویشتن» نامیده می شود، البته با این تفاوت اصلی که بر طبق مفهوم آتا، خویشتن ثابت و مداومی درانسان وجود ندارد و شخصیت انسان مجموعه ای از خصوصیات، جریانات و حالات گذرا و ناپایدار جدا از هم است. «بهاوا bhava» تنها عامل ثابتی است که تداوم شخصیت را نشان می دهد و عبارت است از تداوم ضمیر آگاه در زمان و بر زمان. هر دقیقه از هشیاری ما، به وسیله دقایق دیگر شکل می گیرد و به نوبۀ خود، لحظه بعدی هشیاری را شکل می بخشد به وسیله بهاواست که لحظات آگاهی و هشیاری به لحظات بعدی متصل می شود.
از نظر فلسفۀ بودائیسم، علاوه بر حواس پنجگانه، حس ششمی نیز وجود دارد که آن تفکر است. همچنین «کارما Karma» که از مفاهیم اساسی در بودائیسم می باشد یعنی «انگیزه هر عمل انسان، یک حالت یا وضع روانی است که زیربنای آن عمل خاص قرار می گیرد». از این دیدگاه، رفتار انسان در اصل نه خوب است و نه بد؛ طبیعت خوب یا بد، به انگیزه یا نیت فکری بستگی دارد که براساس آن به وجود آمده است؛ به عبارت دیگر آنچه انسان انجام می دهد، محصول نحوۀ تفکّر خود اوست. (شاملو، 1390، صفحات 155 الی 160) 

2- نظریه اسلام درباره شخصیت انسان : 
از دیدگاه اسلام، انسان مخلوقی است که از هنگام زاده شدن، بالقوه کمالاتی دارد که می تواند به آنها فعلیّت بخشد و همچنین فطرتی حیوانی دارد که بر اثر افراط و تفریط در آن، دشواری هایی برای خود و دیگران به بار می آورد. انسان از نظر ساختمان جسمی، تمایلات غریزی، شهوات و خواسته هایش به سایر حیوانات شباهت داردولی از سه بعد با آنها تمایز عمیقی دارد که عبارتند از : 
الف – داشتن ادراک، کشف خود و جهان خود و داشتن  جهان بینی 
ب – وجود عوامل و جاذبه هایی که بر انسان احاطه دارند 
ج – آزادی انتخاب، تحت تأثیر محیط و جاذبه های آن قرار گرفتن و تسلّط بر آنها 
اسلام خیلی پیشتر از فروید و سایر روانشناسان قرن بیستم، طبیعت انسان را به سه قسمت تقسیم کرده که عبارتند از : 
نفس امّاره، نفس مطمئنه، نفس لوّامه که به ترتیب معادل نهاد، خود و فراخود در نظریه فروید هستند. (شاملو، 1390، صفحات 161 الی 165)

نظریه های تحلیل و تعبیر رویا در تئوری فروید ، یونگ ، جیمز هیلمن

زیگموند فروید و تئوری تعبیر رویاء ساختار رویا

"مردم عادی بر این گمان اند که دیدن ِرویاء ، خواب را مختل میسازد، بقدر کافی عجیب است که بگویم ما به نظرگاهی مخالف روی آورده ایم و رویاء ها را نگاهبانان خواب بشمار می آوریم. "  زیگموند فروید- 1898

فروید سر آغاز و منشاء تئوری خواب برروی روان انسانی، و پیشقدمی در امر تحقیقات علمی درباره خواب و رویا ها را در نخستین کتاب خود، " تعبیر رویاها" در سال 1899 منتشر کرد هرچند تحقیقات او در این زمینه تا پایان عمر او ادامهیافت. رویکرد فروید در این زمینه ، رویکرد علمی ، از راه مطالعات بر روی "نوروآناتومی" و تحقیقات وی در دانشگاه وین اطریش، ومقصود و هدف از این تحقیقات ، فهم علل و معنی رویا ها بود .

فروید طبیعت بدوی افکار را در زمانی که علوم طبیعی آغاز به شکفتن کرده بودند و اسطوره شناسی تبدیل روانشناسی گشته بود ، مورد بررسی قرار داد. برای فروید، رویا راه رسیدن بهناخودآگاه بود. . در نظر فروید رویاها اصول کلیدی برای فهم ذهن ناآگاه بودند و او رویا را یک فرایندی میدانست که فرد را به پسگرائی به مراحل توسعه بدوی می کشاند . فروید همچنین تاکید بر این که تاریخجه شخصی زندگی بیننده رویاء به آنالیست این فرصت را میدهد که "زیر آگاهی" بیمار و آرزو ها ی نهفتهاو را که بشکل نمادین در خواب آشکار میشوند را تمییز و تشخیص بدهد . 

ازنظر فروید نماد های نهفته زیرین ، راهی را می گشود که فهم رویاء را بسی آسانتر کند. قبل از فروید رویاها به منزله قدرت های ماورائی و هدیه ای از فراسو و یا الهام و بینش و یا یک نفرین و لعنت محسوب میشدند. برای انسانهای بدوی ، رویاهای پیش بینانه حاکی از اعلام خطر بودند. فروید تائید کرد که رویاهائی که نزدیک به حقیقت اند ، از مباحث پزشکی نبوده و بلکه نظریه های متداول در زمانه خود که مورد توجه قرار می گرفته اند ، محسوب میشدند.  از طریق سایکوآنالیز بود که فروید قادر می گشت تا تحقیقات خود را برروی رویاء و فرآیند آن انجام بدهد .  علاقه و توجه او به رویا و ارتباط سایکیک ( روانی ) آن با فرآیند ذهنی ، یا عملکرد بیولوژیکیِ آن بود. او به جستجوی کشفاینکه آیا رویاها قابل تعبیر و یا معنی دار هستند و در ارتباط با ساختار روانی فرد بیننده رویاء قرار دارند یا خیر ، تحقیقات دامنه دار خود را ادامه میداد.

نظریه های زمانه او ، نظریات فلسفی بودند که رویاء را با ریشه های مسائل روحی و ماوراء طبیعی در پیوند می دیدند و تصاویری که فرد در رویا می دید را ناشی از ظهور قدرت های فراسوئی میدانستنداز آنطرف هم عالم پزشکی آن زمانه ، رویا را تزاحم های اورگان های داخلی بدن میدانست و لذا رویاها خالی از معنا و کاملا مربوط به گرفتاریها و بیماری های روان تنی تلقی میشد.  اما فروید نه راه فیلسوفان و نه راه پزشکان ، بلکه راه نوینی را در پیش گرفت که بنیان گزار آن خود او بود

فروید بستر و مبداء رویا را در ارتباط با زندگی روانی فرد در هنگام بیداری و اینکه آیا افکار متناقض عجیب و غیر عادی فرد در هنگام بیداری ، ناهماهنگی میان تصاویر و احساسی که در فرد ایجاد می کنند و نوعی یادآوری ناقص و یا پس راندن این افکار ، باعث دیدن آن خوابها باشند همه اینها را در خور پاسخی میدانست که هرگز در زمانه او به او داده نشد.

فروید قصد داشت که این سوالات را پاسخ بدهد و تئوری روانشناسانه او در واقع بخش اعظم اش مربوط به تحقیقات او درباره خواب و علل خواب دیدن اسنت.  فروید رویا را افکار و احساسات تعالی یافته نیز میدانست . بدین ترتیب او بر این امر تاکید داشت که خوابها را نباید دست کم گرفت و اینها فرآیند فیزیولوژیکی و فعالیت های مغزی بی هدف در زمان خواب نیستند. به باور فروید ، هر رویاء ، بدون استثنا، به یک واقعه ای که در ظرف چند روز گذشته رخ داده و یا در جند روز آینده رخ خواهد داد ، مرتبط است.  

فروید اصطلاح تعبیر خواب را جهت فرایندی که خواب را از محتوای نامکنون و پوشیده بیرون آورده و آن را از راه ترجمه و تعبیر آشکارمیسازد ، بکار گرفت. در این فرآیند ، فردی که خواب دیده بطور آگاهانه خواب را بازگو و فروید به دنبال نماد ها ی استحاله بخش گشته و آنها را بررسی میکرد.او خوابها را به رویاهای معمولی ، و رویاها ی زمان کودکی با آرزوهای برنیامده ای که در خواب اشباع میشوند و نیاز به تعبیر دارند توصیف کرد

یک نمونه مثال اینکه فردی در خواب تشنه اش باشد و در خواب بیبیند که دارد آب می نوشد تا به این وسیله رفع عطش کند هر چند که هنوز فرد در خواب میماند و خواب را ادامه میدهد. در اینجا ضمیر ناآگاه که خشنود نشده است این آرزوهای برنیامده و خیالات را ارضاء و اشباع میکند.  این نکته فروید را به نظریه روانشناسی واپس رانده" کشانید. او در آغاز این تئوری در سالهای 1900 تصدیق کرد که ایننخستین رویکرد او به یک موضوع تقریبا ناشناخته است . ساختار تصاویر منقوش در رویاء به این فرضیه فروید تقویت می بخشید. فروید اظهار کرد که امور پس رانده شده های روزمره ، میتواند راهی به ناآگاه جسته و از خواب سر در بیاورند. فروید خودش در این زمینه میگویدفیلسوفات هیچ موقعیتی نداشته اند که نظر خود را نسبت به روانشناسی امور پس رانده شده ابراز نمایند.  بنابراین ما نخستین رویکرد را در ایجاد و احداث تصاویر منقوش در طولجریانات واقع در خواب ، خواهیم داشت. این فرضیه ما مبنی بر این است که دوواسطه در ساختار فکری نقش بسزائی دارند که دومین اش ، امتیاز داشتن دسترسی رایگان به آگاهی است "  این دسترسی به مواد ناآگاهی ، بیشترین علاقه فروید در تحقیقات اش بود.

او این نکته را مطرح می کند که بخش آگاهی قادر است که این مواد ناآگاهی را سانسور کند که البته برای فرد گران تمام میشود بنظر او این سانسور کردن برای افکار قابل قبولی است که تنها آنها اجازه دارند وارد آگاهی بشوند. اما چون این سانسور های آگاهی هرگز نمیتواند این مواد را پاک کند و از بین ببرد آنها در به شکل دیگری ظاهر شده و حقانیت خود را می طلبند. بسیاری از خوابها از همین مواد سانسور شده تشکیل شده اند.

فروید باور داشت که نیاز ما به خواب ، بر اساس انرژی ای است مایل به بیرون آمدن و دفع کردن همین مواد سانسور شده هستند که در طول روز پس رانده شده اند . او باور داشت که رویاها بعنوان نگاهبانان خواب از بدن نیازمند به خواب حمایت میکنند.  "انباشتگی و جمع شدگی" و" جابجائی و تغییر مکان" طبیعت سانسور کردن اتقافات روازنه بشکل ناقص ، فروید را به نظریه غلظت و جابجائی کشانید.

فروید این جنبه از رویا بینی را ، غلظت و انباشتگی نام نهاد که حاکی از انباشتگی دو ویا سه فکر مختلف اصلی ولی همگی جمع شده در یک تصویر خاص است. تداعی معانی از امور روزانه در گذشته این رویاها را میسازد که در یک وضعیت خاصی انباشته شده اند. درست مثل تابلوی نقاشی یک هنرمند که چندین مفهوم و ایده مختلف در این تابلو جمع شده باشند، این افکار پس رانده شده هم در یک نقش ای که در خواب ظاهر میشود، مثل یک کولاژ، به دور هم جمع شده اند. رویاها که در آنالیز بررسی میشوند معمولا فرم غیر عادی دارند و در یک زبان منثور که ذهن بتواند آنها را بررسی کند نمی گنجند اما بشکل نمادین و تمثیلی مانند شعر یک شاعر به او ظاهر میشوند.  

فروید کار تعبیر رویا را فرآیند استحاله از منطق و زبان رویاء ، به محتوای رویا ، تعریف میکند که او آن را یک فرآیند خلاق نمی نامد و می گوید که رویا ها خود به خود خیال تولید نمی کنند و هیچ قضاوتی و نتیجه گیری از خودشان ندارند.( یعنی آتانومی ندارند) بلکه آنها فقط جابجائی ِ غلظت و انباشتگی تصاویر مواد آگاهی ای هستند که بشکل نقش و تصویر در خواب ظاهر میشوند. 

جابجائی و نقل مکان یک مکانیزم تدافعی است که جهتاحساسات و عواطف را معطوف به جائی دیگر میکنند . در این مورد ، رویاء یک جایگزین برای این قبیل افکار ای است که ذهن برای زدودن اضطراب آنها را پس میزند و جابجا میکند. این جابجائی سبب میشود که فشار رانه ها و اعمال ای که تولید کلافگی و ناامیدی توام با اضطراب هستند را پس رانده و تشکیل علائم بیماری را میدهد.

انباشتگی و جابجائی برای فروید ، کاراکتریستیک فرآیند های دیگر روانی ، منجمله رویاء هستند. اما تعدیل و تنظیم این فرم های تصویری مختص به تعبیر رویا است.  تداعی آزاد در خلال سایکو آنالیز ، فروید تکنیکی را بوجود آورد که جهت تعبیر رویاء بود. بدین ترتیب که بیمار تشویقمیشد که هرچه به ذهن اش میرسد بدون کنترل کردن ذهن و یا جهت گیری دادن به زبان بیاورد .

این متد برای تعبیر رویا موثر بود و او با بکار گیری این روش ، تفکر انتقادی و عقلانی ذهن را تعطیل ومواد ناآگاهی که پرسه زنان از این سو به آن سو میرفتند را مورد مداقه قرار میداد. با تداعی آزاد ، بیمار عملا هر چه که به ذهن اش خطور میکند ، اعم از خاطرات ، احساس ، عواطف و یا تصاویری که ناگهان در ذهن او نقش می بنند ، بدون هیچگونه نقد عقلی و کنترل ذهنی و احساس شرمساری ، بیان میکند. فروید نقظه شروع تداعی آزاد را از یک تصویر رویای بیمار شروع میکرد و همینطور تصاویر دیگر پشت سر هم ظاهر میشدند و بدین تریتب فروید سعی میکرد که محتوای رویای بیمار را مورد تحلیل قرار بدهد.  این متد و این شیوه نوین در زمانه خودش ، بنیاد مکتب سایکو آنالیز است . یعنی آوردن مواد پس رانده شده به آگاهی که توسط بیمار ضبط و عقب نگاه داشته شده اند. فروید اعلام کرد که هیچ جیزی نمیتواند بیمار را شفا بدهد مگر تحلیل رویاهای او.   

آرزوهای پس رانده شده 

اشاره به این شد که فروید به رویا ها به جشم آرزوهای برنیامده و محقق شده ای که فرد آرزو دارد در آینده اتفاق بیفتد می نگرد و رویا ها را صحنه ستیزه و کشمکش امیال می انگارددر خواب ، نیروی مکانیزم تدافعی که معمولا مانع رسیدن این آرزوها بهحیطه آگاهی میشوند ،تضعیف شده و مجال خودنمائی وبروز پیدا میکنند و بدینترتیب نوعی توافق و مصالحه میان نیروی پس زننده به ناآگاه و نیرویی کهتصاویر را به آگاهی می رسانند در حاصل میشود. آرزوها و امیال در رویا بصورت تغییر یافته و در قالب بدل به فرد ظاهر میشوند.

گاهی این رویاها بصورت تکراری و گاهی صحنه های دوران کودکی فرد است. فروید در" فراسوی اصل لذت"، برای نخستین بار متذکر میشود که یک استثنا در این فرضیه که رویا ء دیدن برای تشفی آرزوهای برنیامده هست و آن رویای بیماران ای است که ترامای نوروسیس دارند که بر "اصل لذت" می چربد . او به خوابهای اضطراری کودکان که ناشی از ترامای نوروسیس و جهش های آنی است ، بعنوان مثال اشاره میکند. کودکان رویاهای ناخوشایند که حاکی از غریزه اضطراری است می بینند و همیطنوطر تجربه لذت شان هم از همین دست است. 

از نظر فروید آسیب و یا تراما در کودکان ، ساختاری برگرفته از عطف به ماسبق دارد بدین معنی که همانطور که یک کودک یک تجربه و یا یک وسوسه و گمراه شدگی را تجربه میکند که در آن هنگام نمیتواند بفهمدش . اما بعدها ، وقتی که کودک رشد پیدا کرد این تجربه که در ناآگاه مانده است در اتفاقات دوران میانسالی ماشه اش کشیده شده و آنوقت فرد بالغ میتواند آن تجربه را دوباره زنده کرده و معنی آن را بفهمد. اما این فهم نوین، این بار شبیه سازی و همانندی نمیتواند بکند و ذهن را را در آستانه درک موضوع ، مجروح میدارد.

در این مدل نه اتفاق آن دو تجربه به تنهائی ضربه روانی اند (بعنوان مثال هیجانات جنسی در موقعیتی خاطره اش بر انگیخته شده است) ، بلکه آنچه منفجر کننده است ترکیب این دو تجربه با هم است . محتوای پوشیده و نهفته رویاها به عطف به ماسبق می نگرد که فرآیند آنالیسیس است.   

فروید نخستین کسی است که متوجه نوروسیس ضربه روانی شدو نوروسیس ِتراما ضربه قبلی را که در دوران کودکی معمولا رخ میدهد شناسائی کرد. این سهم بزرگ ای بود که فروید به حوزه روانشناسی عرضه کرد. آثار فروید نقطه نظر نمادین و تمثیلی داشته و در تمام دوره زندگی او ، تئوری رویا بینی در روانشناسی ،زمینه تئوری های دیگر روانشناسانه را هموار ساخت.

تمامی کار تحلیلِ و تعبیر رویاء اصولا یک کار سابژکتیو و ذهنی است و رویاء ، تماشاخانه ای است که بیننده خواب، هم سن نمایش است، هم بازیگر است ،هم سوفلور است، هم تهیه کننده است، هم نویسنده است و هم تماشاگر و هم منتقد صحنه."-

کارل یونگ  

کارل یونگ ، روانپزشک سوئیسی و بنیان گزار مکتب روانشناسی تحلیلی، نگرشی متفاوت تر از فیلسوفان قرون 17 و 18 که سعی بر استخراح آگاهی فقط بعنوان یک محصول از فرآیند دریافت ، و همینطور رویکرد خود نسبت به موضوع " آگاهی" که در قالب کاملا حسی و تجربی ، به جهان بیرون از خود داشتند، بدست میدهد. یونگ در کتاب " روانشناسی تحلیلی ، تئوری و عملی" ، این نکته که آنچه مقدم بر آگاهی است ، ناآگاهی است و آگاهی شرطی شدگی های خودش را از ناآگاهی می گیرد را مطرح کرد.

درنظر یونگ ، مهمترین کارکرد غریزی در طیبیعت انسان ، ناآگاهی است که آگاهی محصول آن است. وی با دقت تئوری خودش و نقطه نظر های متفاوت با فروید را بطور مبسوط در 21 جلد کتاب که بسیار پیچیده نوشته شده اند شرح میدهد . یونگ مدعی شد که اینطور نیست که فروید " آگاهی را از داده های حسی استخراج کرده ، بلکه او ناآگاهی را از آگاهی استخراج نموده است " . با این ترتیب نظریه یونگ دقیقا معکوس و جهت مخالف تئوری فروید است. 

یونگ هم مانند فروید بخش اعظم زندگی خودش را به تعبیر و تعمق در باره " رویاء" اختصاص داد. در کتاب " رویا، خاطرات و اندیشه ها" یونگ خاطر نشان میکند که با نگاه به گذشته در طول زندگی خودش ، همه دست و پنجه نرم کردن هایش با ناخودآگاه ، بطور پاک نشدنی بر حافظه او حک شده اند.   

یونگ ، رویاء را یک امر کنترل شده توسط آگاهی نمیداند بلکه آن را یک تجلی غیر ارادی فرآیند روانی میداند. از نظر یونگ چنین فعالیت روانی (دیدن رویاء) ، به مثابه یک چشم اندازی بود که برای یونگ، حائز اهمیت بنیادی در کار تحلیلی محسوب می گردید.   

ساختار نوروسیس ( اختلال اعصاب) یونگ در نوشته های خود درباره تعالیم فروید و سایکو آنالیز، اشاره به ساختار نوروسیس دارد که آن را تا حد بسیاری زیادی مربوط به ضمیر ناآگاه میداند. او ساختار اختلال عصبی و روان نژندی را نوعی مبادرت به " انطباق" میداند. به بیان دیگر ، اختلالات عصبی در مباحث روانشناسانه ، سعی و کوشش بر انطباق سازی بر آنچه که از دست رفته است را نشان میدهد: رنج و محنت در بیماری های روانی و اعصاب ، میتواند بشکل یک حرکت به جهت منطبق کردن خود با آنچه از میان رفته است باشد. این قاعده سازی ممکن است برخی نظرات یونگ با فروید را در این زمینه آشتی بدهد که نوروسیس ، به گونه ای ، کوششی است برای "خود درمانی".

یونگ می نویسد:" رویاء میتواند به مواد ناآگاهی که علل و عوامل ِ بیماریهای عصبی باشند، وضوح و روشنی ببخشد و این نقطه نظر ای است که میتواند در مورد بسیار ی از بیماریها صادق باشد."  تئوری یونگ فرض ر ابر این داشت که رویاها ، یک تصویر حقیقی از وضعیت ذهنی فرد بدست میدهند. او رویاها را یک حقیقت قابل فهم دانست که تجلی مستقیم ناآگاهی فرد است.

یونگ در کتاب انسان مدرن در جستجوی روح ، توضیح میدهد که رویا تصویر حقیقی از وضعیت ذهنی فرد است در حالیکه ذهن آگاه این وضعیت را انکار میکند و یا با آن لج دارد! رویاها نه تنها به بینش بر علل بیماری نوروسیس ناظر هستند، بلکه پیش بینی عوارض بعدی هم خواهند بود. 

یونگ باور نداشت که فهم ریشه بیماریهای نوروسیس همواره برای بیمار فایده دارد و اینکه این نباید تنها دلیل تحلیل روانی رویاهای بیمار بشود. هدف یونگ از تحلیل رویا بیش از هر چیز گرفتن پیام ناآگاهی بود.  یونگ به فراخور هر مراجعه کننده ای بطور خاصی روش درمانی بر می گزید وبه هر رویایی بدون آنکه بخواهد معنای آن را بشکافد نگاه میکرد. باور یونگ این بود که هر فردی خودش درمان درد خودش است و آنالیست تنها کمک میکند که فرد راهی برای حل معضلات و مشکلات خویش بیابد. 

اختلاف یونگ با فروید در اینجا این است که فروید معتقد بود که تراما ( آسیب) دوران کودکی علت بیماری هاینوروسیس است در حالیکه برای یونگ ، توسعه شخصیت روانی فرد و رویاهای او بطور تغییر ناپذیری در جستجوی بیان آن چیزی هستند که ایگو نمی داند و نمی تواند بداند. یونگ در کتاب "ساختار و دینامیسم روان" ، این نظر که دلیل تحلیل رویا در تراپی چرا اینقدر حائز اهمیت است می نویسد: " به این دلیل ما به تعبیر رویا نیازمندیم که رویاها وضعیت و موقعیت فرد را اصلاح، و مساعدت در پی رفع فقدان موادی که میتوانند باعث بهبودی رفتاری بیمار بشوند، خواهندداشت. 

متد یونگ، تحمیل کردن ترجمه های شخصی روانکاو بر روی رویای بیمار نبود. این مهمتر بود که ببینده رویاء بتواند خودش رویای خودش را تعبیر و یاترجمه کند ولی از همه بهتر آنکه تعبیر و تفسیر رویا بوسیله هردو یعنی روانکاو و بیمار با همکاری یکدیگر صورت بگیرداز نظر یونگ ، ترجمه یکطرفه و یک نفره رویا آن ارزش درمانی را ندارد. در این باره یونگ می نویسد: " هیچ نیازی نیست که فکر کنیم باید حقیقت را به بیمار با زور بقبولانیم- اگر چنین کاری بکنیم فقط مسئله را در ذهن حل کرده ایم – اما او نیاز دارد که با حقیقت درون خودش رشد کند ، و اینچنین میتوان به قلب او وارد شد و که چنین جذبه ای ژرف تر و کاربردش قدرتمند تر است" . کاربرد تداعی معانی ایده تعبیر رویای کارل یونگ "کنار گذاشتن تئوری ها تا حد ممکنه" بود.

یونگ به اصولی که در پیدا کردنمعنای رویا تابع مقررات باشد پای بند نبود. برای او ، رویاها تنها آرزوهایبرنایمده و ترس های فرو خفته از دوران کودکی نبود، بلکه رویا می توانست به مثابه نقطه تلاقی میان فردی که مربوط به گذشته خود و فردی که قرار بود در آینده "بشود" به شمار می آمد. سختار و عملکرد رویا برای یونگ فقط رهنمون هائی بودند که دائما نیاز به تعدیل و اصلاح داشتند.

یونگ این ایده ها را در یک سری سمینارهائی که یونگ درباره ایده تعبیر رویا و محتوای رویا سخنرانی میکرد ، مطرح کرده و اینکه چظور رویا ها را در رابطه با ارزش تعبیر آن باید بررسی کرد و نمونه ها و مثال های بسیار خوبی را در این تئوری و اصول ظهور رویا و معانی آن را بدین شرح ارائه داد:  " هر رویا مانند یک نمایش درام کوتاه است. در آغاز یک جور شرح و بیان ماجراست و حکایت از چیزها همانطور که هستد، درست مانند نمایش های درام یونانی است که اول یک نموداری از موقعیت و وضعیت ای که مسائل شروع میشوند و بعد گره ها و پیچیدگی ها رخ می نمایند و یاا رشد و توسعه و سرانجام در پایان این نمایش ، فاجعه و یا راه حل نشان داده میشود

دومین بخش خواب معولا با مسائل سر و کار دارد و اینکه بیننده رویا چطور میخواهد با آنها کنار بیاید " . یونگ میگوید که در تحلیل رویاء ، باید یادآور شد که هیچ چیز مسلم نیست وبلکه همه چیز نامعلوم و بلاتکلیف است . مبادرت به تحمیل کردن ترجمه و تعبیر های شخصی خود به مراجعه کننده بهیچ وجه روش یونگی محسوب نمیشود. در این متد و روش ، یونگ در چشم انداز های روانی خودِ بیینده رویا ، جولان و مانور میدهد. روش تداعی معانی یونگ با فروید ، روش متفاوتی است.

یونگ باور دارد که متد تداعی معانی آزاد ، به نیت و قصدِ بیننده رویا دلالت میکند و این گونه تداعی معانی ها ، الزاما به وضعیت و موقعیت زمان حال سایکی بیمار اشاره ای نمیکند بلکه در طبیعت خودش ، پس رونده و بیمار را به سرچشمه کودکی و تضاد و ناسازگاری در گذشته می کشاند.... کارآئی تداعی آزاد کنترل شده در رویا بنا به نظر یونگ ، تعبیر شخصی رویا ، در مراحل آخر آنالیز وقتی که مسائل شخصی قابل قهم می شود مهمتر میشود.

یونگ می گوید " رویا در کارتحلیلی ارزشی دارد که بیننده رویا از آن بی خبر است . شخصیت بیننده رویا در مراحل آخر تحلیل واضح تر و مشخص تر میشود.  یونگ یک حالت جبرانی در رفتار روانی دید. بنا به نظر او " روان یک سیستم تنظیم کننده خود است که میان آگاهی و ناآگاهی میانجی گری میکند

رویا، رفتارهای آگاهانه بی توازن فرد را با سعی بر تنظیم آن ، جبران میکند". گاهی رویا به ما می گوید که ما چه چیزهائی در باره خود نمیدانیم و گاهی نمیخواهیم بدانیم.  رویاها جنبه های شخصیت انسان که در نقاطی که به آگاهی کور شده اند را حساسیت زدائی میکند. 

در کتاب انسان و سمبل هایش ، یونگ به همانند سازی رویا بعنوان یک کلید شفا بخش ، اشاره میکند. اینکه تصاویر که در طبیعت شان آرکی تایپی باشند را ببینیم کافی نیست ، بلکه همانند سازی تجربه های اجداد مان به مثابه یک نماد در تصویر رویا ، راهی برای یگانگی و اتحاد آگاهی به محتوای غیر قابل دسترس ناآگاهی است.  ارزش های عاطفی باید در ذهن ثبت شده و اجازه بکار گیری شان در تعبیر خواب داده شود زیرا که تصویر در رویا و کارهای هنری خلاق ، منبع اطلاعات و آگاهی هستند. 

یونگ همچنین میگوید که انسان خودش را در این عالم تنها می بیند زیرا که او دیگر با طبیعت نزدیک نیست و احساس "خوشی با طبیعت" و غریزه هایش نمیکند. در رویا این مواد در زبان طبیعت آورده میشوند و کار روانکاو این است که این زبان طبیعت را به زبان عقلی و مفاهیم مدرن در زبان امروزی تبدیل کند. 

یونگ نتیجه گیری میکند که پیوند دوباره با کودکی و جهان باستانی در شفای فرد بسیار حائز اهمیت استمهمترین کار رویا ، آوردن یک جور آشتی از ماقبل تاریخ انسانی با دنیای کودکی و همینطور با سطوح غرائز ابتدائی فرد است. چنین آشتی کنانی میتواند یک شفای قابل ملاحظه را به ارمغان بیاورد. 

آثار یونگ با فرآیند رویا و نمادها ، معنای ژرفی به جهان روانشناسی بخشید. استفاده او از رویا و تصاویر آرکی تایپی که رویا ها تولید میکنند ، مفهوم اصلی و پایه ای کار روانشناسی تحلیلی است. این تصاویر دستمایه شفا و بهبودی گرفتاری های روحی و فقدان های عاطفی بیماران است.

جیمز هیلمن – رویکرد خیال در روانشناسی آرکی تایپی

 "رویاها ، فراخوانیخیال،بسوی خیال است و تنها با خیال میتوان پاسخ آن را داد. " جیمز هیلمن

جیمز هیلمن، سایکو آنالیست امریکائی و شاگرد بلافصل یونگ و تعلیم دیده زیر نظر مستقیم او در انستیتوی یونگ زوریخ ، اندیشه یونگی را توسعه بخشیده و مکتب "روانشناسی آرکی تایپی" را بنیاد گذاشت که رویکردش روانشناسی ژرفی است که بخش های دقیق و ظریف و یا بخش های تجربه ناآگاه انسان را مورد مداقه قرار میدهد.

هیلمن مدرک دکترای خود را از دانشگاه زوریخ دریافت کرد و در سال 1959 دیپلم تحلیل گری یونگین را از انستیتوی یونگ دریافت کرد. سپس بعنوان مدیر انستیتو بمدت ده سال در زوریخ مشغول به کار بود.  هیلمن را " هنر مند روانشناسی " میدانند و کارهایش را یک تحول بزرگ در حرفه روانشناسی میشناسند. هیلمن روانشناسی را از علم رفتار شناسیِ روح جانوری ، خارج کرده و آن را به یک هنر ِ روحی تبدیل اش کرد.

کانون توجه هیلمن در روانشناسی آرکی تایپی ، "عالم خیال" است. نگرش یونگ به روان به مثابه یک تصویر و نقش ، هیلمن رابه جدیت به سوی خود جلب کرد. هیلمن می گوید: " ایماژ ( نقش ، تصویر) همه جا هست ، جهان خیال دارای قوانین و دلائل خود است و نه تحت اللفظی است و نه انتزاعی و در عین حال عین حقیقت است. هیلمن اسطوره شناسی و کیمیاگری را طوری نگاه میکند که گوئی با مسائل دنیای امروز سرو کار دارند.  از نظر هیلمن ، روانشناسی آرکی تایپی، بازگشت به ژرفا و راز آمیزی است.

برای هیلمن ، روانشناسی آرکی تایپی بیشتر سرو کارش با تصویر های جهانی است. هیلمن می نویسد: " بزرگترین راز در روانشناسی آرکی تایپی ، عشق به هر آنچه که روح بیان میکند ، حتی آن چیزهائی که تراپیست و بیمار مایلند که محو بشود ، می باشد".

از نظر هیلمن، روانشناسی آرکی تایپیاشاره بر سیر و حرکت بی انتهائی از سعی و کوشش روانشناسانه دارد که ریشه اش در زندگی هر روزینه و فرهنگ است ، هرچند که بازتاب اش خرد ،هنرمندی تام و قرنها زیبائی ِ کارهای سرزنده ، عاشقانه و شوخ و بازیگوشانه است". روح و روانشناسی ژرف رویکرد " خیال" در روانشناسی آرکی تایپی،تمرکز بر سفری درونی است که ناظر بر فراگیری روشنی و صراحت و تجربه رقص و سرور در خلال پیچیدگی ها و دشواری های زندگی است . برای کسانی که ماجراهای سفر درونی ندارند و دریافت هایشان کند و خاکستری و روحیه شان سرد و خاکستری است این سفر بسیار باارزش است. 

کسانی هستند که تراژدیِ زندگی شان بواسطه فقر در نداشتنِ "خیال" ، در رنج و محنت است. بنا به نظریه روانشناسی آرکی تایپی ، فشار عصبی ، بی رمقی ، خستگی ، بدون هیچ تصویر و نقش خیال ای در دل ، فرد را قطعا از بین می برد و او را میکشد. از دیدگاه هیلمن، ایده های روانشناسی ، راههای دیدن و فهمیدن "روح" است، لذا هر تغییری در ایده روانشناسانه ، تغییر در "روح" است. برای هیملمن رویکرد روانشناسانه ، در واقع تیمار و مراقبت از روان است.

اما از نظر هیلمن کلمه "روح" به معنای " ترکیب ناشناخته ای است که "معنارا امکان پذیر میکند، و رویداد ها را به "تجربه" ها بدل می گرداند، ارتباط اش "عاشقانه" است و دغدغه اش " معنویاست".  هیلمن سه نکته اساسی را مطرح میکند: 

اول اینکه "روح" اشاره بر عمیق گردانیدن رویدادهای سطحی زندگی به "تجربهها است.

دوم آنچه روح متعالی قادر است ، چه در عشق و چه در تجربیات معنوی، از رابطه ی با "مرگ" استنتاج کند.

سوم اینکهدر استفاده از کلمه روح ، معنی آن امکان برانگیختگی خیال در طبیعت های تک تک ما و تجربه ناشی از تفکر و اندیشه ، رویا، ایماژ و خیال و آن وضعیتی که همه و اقعیت ها را به عنوان اصل نمادین و یا تشبیه ، شناسائی کند.

هیلمن اشاره دارد بر اینکه انسان شناسان ، توصیف شرایطی به نام " گم شدن روح" را نموده اند که معنی اش ، عدم قابلیتِ یافتن " روابط انسانی " و یا "روابط درونی با خود" است. گم شدن روح ، به مثابه گم کردن مرکزیت درون است.   

بطور استعاره ای ،هیلمن میگوید که علائم بیماری ، فرد را بسوی روح خودش و شفای آن میکشاند. از نظر هیلمن ، عوارض بیماری ، فریاد برای گرفتن کمک ، آسایش و عشق و یک فرصت و موقعیت برای تغذیه روحی است که در عذاب است

از نظر هیلمن ، نوروسیس " تلاشی از جانب روح است برآنکه صدایش شنیده شود" . از طریق علائم بیماری روح طلب توجه میکند. توجهی که نیاز دارد شنیده شود و به آن پرداخته شود و هر علائم ای باید با رفتاری مهرآمیز از طرف روانشناس، مورد توجه قرار بگیرد. از نظر هیلمن گاهی در هم شکستگی و فروپاشی روانی لازم است تا فرد با چنین تکانی به مرکز خود بازگردد. 

تصاویرخیال

هیلمن و یونگ هردو باور دارند که تصاویر خیال، چه در خیالات روزانه ویا رویاهای شبانه ، هردو محصول ناآگاهی هستند که به آگاهی و ثبت اطلاعات در روان، وارد میشوند. هیلمن کلمه "تصویر خیال" را در مفهوم شاعرانه اش بکار میگیرد، و به الگوی منظم آرکی تایپی ِ روانی به عنوان ، خود نظمی ، ابتکار، با انگیزه آنی و تمام ، اشاره دارد. و می گوید: "آنها طریقه ای ممتاز جهت دستیابی به دانائی ِ روح هستند". این دانائی روح ، بر اساسروانشناسی تصویر در رویکردش به روانشناسی ژرف و یا "روانشناسی روح " است.  برای هیلمن ، گرایش و حالت روح در قبال تصاویر، حائز اهمیت پایه ای است و مانترای او همیشه این جمله " به تصویر بچسبید" بود

برای هیلمن(style) سبک رویا و خیال ، متد کار هستند. و طریقه او برای کارکردن با رویاها ، مانع شدن و مسدود کردن ترجمه کردن تصویر ها و معنی کردن آنهاست. معنی کردن یک ایماژ و محصور کردن اش در یک تعریف ، از نظر هیملمن ، فرآیند امکانات را از کار باز میدارد.  قانون کار هیلمن در مواجه با تصاویر رویاها، خیلی با هنرمندان در رابطه با کار هنرش شان شبیه است

او نیز مانند یک هنرمند فردیت هر تصویر را میخواهد حمایت کند و بگذارد که خود تصویر برای خودش وبه جای خودش سخن بگوید و روانشناس هیچگونه تفسیر فردی خودش را به آن تصویر تحمیل نکند. به جای تعبیر رویاء ، هیلمن ترجیج میدهد که " رویا ما را تعبیر کند و نه ما رویا را" .  او میگوید که باید با رویاء از در دوستی درآمد و او را مانند یک دوست شناخت.. . این چنین است که فرصت برای شناخت ِ روح رویا بین ، میسر میشودایده هیلمن برای صرفنظر کردن از تعبیر رویاها به معنای بی اعتنائی به آنها نیست و بر عکس، او توصیه میکند که روانکاو به رویا گوش بسپارد، آن ر ابر روی یک صفحه کاغذ بنویسد و به احساس و تخیل مراجعه کننده توجه کند . هیلمن همچنین توصیه میکند که رویاها را با نقاشی ، تمثیل های قصه و ستاره شناسی بکار گرفت و تصاویر را ضایع نساخت. 

هیلمن در کتاب خود " رویا و جهان زیرین، می گوید که تصور او از رویاء ، توجه کردن به نقطه نظر آرکی تایپی و نگاه به رویا بعنوان یک پدیده که در ارتباط مشخص با جغرافیای اسطوره ای است. در آنصورت است که تامل در باره جهان زیرین در تئوری روانشناسی ، ممکن و مقدور میشودهیلمن اظهار میکند که رویا، پاگشائی ورود به عالم ناآگاهی است و مرگ ایگو ( بطور استعاری) از زندگیروزانه است. 

از نظر هیلمن جهان زیرین ، جهان هادس خدای اعماق است که خدای نادیدنی هاست و یک عبور و گذر از زندگی مادی به نقطه نظر های رواناست. در این جا است که روح – سایکی مسافر در رویا، از طریق "خیالبا خودش و به زبان خودش سخن میگوید. او در وصف جهان زیرین ، جایگاهی را در نظر میاورد که همه چیز عریان و بی پوشش اند و زندگی در آنجا گوئی بالا-پائین و وارونه است. در این مکان است که تمدید حیاتِ روانی امکان پذیر است و روح تغذیه میشود.

از نظر هیلمن : "هادس غایب نیست ، بلکه حضور پنهان است- حتی در تمامیت نامرئی خودش- هادس بطور غیر مشهودی در چیز ها پنهان است ... و به ارتباطات پنهان و کنایات گوش فرامیدهد.  این مرگ استعاره ای ، این در هم شکستن است که اجازه برای امکان استحاله رنج ها و محنت ها و تعالی و ارزشمندی روح میدهد.  رویاها شبیه خواب ها هستند، تنها اینکهدر حالت بیداری اتفاق می افتند.