جدیدترین مقالات روانشناسیISI : مقاله ترجمه شده روانشناسی 2022

تازه هایروانشناسی ، مقالات علمی فارسی و انگلیسی

جدیدترین مقالات روانشناسیISI : مقاله ترجمه شده روانشناسی 2022

تازه هایروانشناسی ، مقالات علمی فارسی و انگلیسی

نظریه شخصیت اریک برن

دیدگاه برن درباره شخصیت یک دیدگاه اجزا نگرانه و چندگانه است. برن به سه نوع حالت نفسانی اعتقاد دارد که عبارتند از روان بیرونی٬ روان نو و  روان باستانی. روان بیرونی به شیوه ای تقلیدی و قضاوتی شکل می گیرد و درصدد است که  مجموعه هایی از معیارها و ملاکهای اکتسابی را به اجرا درآورد.

روان نو عمدتا به تبدیل محرکها به مجموعه اطلاعات تمایل دارد  و نه نیز  به پردازش و بایگانی این اطلاعات بر اساس تجربیات قبلی علاقه مند است. روان  باستانی تمایل دارد که بر اساس تفکر مبرا از منطق و ادراک هایی که به طور ضعیفی از هم متمایز و یا تحریف شده اند٬ به طور ناگهانی و ناآگاهانه تری٬ واکنش نشان  دهد.

برن تجلیات این سه حالت نفسانی را تحت عنوان "حالتهای من" معرفی می  کند. حالتهای من سه گانه او عبارتند از: "حالت من والدینی" ٬ "حالت من بالغ" و "حالت من  کودکی". حالت من والدینی از روان بیرونی٬ حالت من  بالغ از روان نو و حالت من کودکی از روان باستانی نشأت می گیرد. از دید پدیده شناختی، سه حالت " من" را به ترتیب  حالتهای برون روحی، نو روحی و کهنه روحی می نامند.(برن، 1961 و 19644).

چگونگی تشکیل و تکامل حالات مختلف شخصیت کودک بدین شرح است:

۱ - حالت من کودکی : حالت من کودکی مجموعه ای از احساسات٬ نگرشها و طرحهای رفتاری است که بقایایی از دوران کودکی خود فرد هستند. حوادث درونی٬یعنی پاسخهای کودک به آنچه می بیند و می شنود و نیز تأثیرات کودک از والدینش٬در حالت "من کودکی" او ثبت و ضبط می شوند.

۲ - حالت من والدینی : حالت من والدینی مجموعه ای از احساسات٬ نگرشها و طرحهای رفتاری است که  ویژگیهایی مشابه همین در والدین هم وجود دارد. حالت من والدینی شامل مجموعه انبوهی از وقایع خارجی و تحمیلی غیر قابل سؤال در مغز است که توسط فرد در خلال سالهای اولیه زندگیش حاصل شده است و معمولا پنج سال اولیه زندگی را در بر می گیرد. این سالها با سالهای قبل از اجتماعی شدن و ورود به مدرسه مقارن است. این حالت من را بدان دلیل والدینی می گویند که بر اثر مشاهده رفتار و اعمال والدین و منعکس کردن آنها در شخصیت حاصل می آید.

۳ - حالت من بالغ : حالت من بالغ به وسیله مجموعه ای از احساسات٬ نگرشها و طرحهای رفتاری خودمختار و  مستقل توصیف می شودکه با واقعیت موجود تطبیق و هماهنگی دارند. حالت من بالغ برای بقا لازم است.این حالت داده ها را به جریان می اندازد٬ تجزیه و  تحلیل می کند و احتمالاتی که برای حل و فصل مؤثر دنیای خارج ضروری هستند٬ محاسبه می کند. وظیفه دیگر من بالغ منظم کردن  فعالیتهای "من کودکی" و "من والدینی" و واسطه شدن عینی میان آنهاست.

 در شیوه ارتباط محاوره ای اعتقاد بر آن است که فرد در ارتباط با خود و دیگران به چهار نوع نتیجه گیری دست می یابد که موقعیت زندگی او را مشخص می کنند و رفتار او را تحت الشعاع قرار می دهند. این چهار نوع نتیجه گیری عبارتند از:

۱-" من خوب نیستم ٬ تو خوب هستی": این نگرش اولین تصمیم موقتی است که کودک بر مبنای تجارب اولیۀ زندگیش بدان  معتقد می شود. اواخر دو سالگی یا این نگرش در او تثبیت می شود و یا اینکه کودکک نگرشهای دوم و سوم را می پذیرد. این نگرش در سالهای اولیۀ دوران کودکی همگانی است و ماحصل نتیجه گیری منطقی کودک از موقعیت تولد و دوران کودکیش به شمار می رود.آدلر نیز در نظریه اش به تلاش انسان برای فرار از احساس حقارت یا "خوب نبودن" توجه کرده است، که به طور عمومی مشهود است. در این موقعیت، انسان زندگی خود را مرهون دیگران می انگارد. بدین معنی که انسان نیاز شدیدی به نوازش و توجه دیگران احساس می کند.

۲- "من خوب نیستم٬ تو خوب نیستی": در پایان یک سالگی در زندگی کودک اتفاق مهمی به وقوع می پیوندد و آن این است که راه رفتن را آغاز می کند و دیگر  نیاز به این ندارد که دیگران او را بغل کنند و از جایی بهه جایی ببرند. به عبارت دیگر، پیدایش این رفتار وابستگی کودک را به مادرکاهش می دهد. از سوی دیگر، آسایش موجود در سال اول زندگی به سر می رسدو، چنانچه این دشواری و سختی ادامه یابد، کودک نتیجه می گیرد که "من خوب نیستم، تو خوب نیستی". در این مرحله رشد حالت "من بالغ" متوقف می شود، زیرا از دیگران تحریک و نوازشی دریافت نمی دارد. پس فرد در این موقعیت تسلیم می شود و امیدش را از دست می هد و صرفا در زندگی به سازشکاری می پردازد و احتمالا از یک موسسۀ روانی سر در می آورد. کودک در خود رفته و گوشه گیر چنین حالتی دارد.

۳-"من خوب هستم٬ تو خوب نیستی": کودکی که دایماً توسط والدینش تنبیه می شود، ممکن است به چنین نگرشی تغییر  حالت دهد. این موقعیت در سنین دو و یا سه سالگی پیش می آید. چنین نگرشی برایی کودک تصمیم نجات بخش زندگی است. این نوع کودک از عینی بودن در برخورد با وقایع زندگیش ناتوان است و همواره گناهان را به گردن دیگران می اندازد و علل سکشتهایش را در دیگران جستجو می کند. چنین افرادی فاقد وجدان اجتماعی هستند. با یان گروه درمان به سختی انجام می گیرد، زیرا درمانگر را نیز همانند هر انسان دیگری غیر خوب می دانند.

۴- "من خوب هستم٬ تو خوب هستی": در این نگرش امیدواری وجود دارد، و از نظر کمی این حالت با حالتهای قبل فرق دارد. سه حالت اولیه به طور ناآگاهانه و  در سنین اولۀ زندگی اتفاق می افتد. از آنجا که اینن نگرش یک تصمیم شفاهی و آگاهانه است، اطلاعات زیادی را دربارۀ فرد و دیگران می توان در آن یافت. سه حالت اولیه اصولاً بر احساسات متکی هستند، در حالی که حالت چهارم بر افکار و ایمان و عمل استوار است.سه حالت اولیه با مسئلۀ "چرا" مواجه هستند، در حالی که حالت چهارم با "چرا نه" سر و کار دارد.

نظریه رسشی گزل

شرح حال مقدماتی
دیدیم که روسو بر این باور بود که رفتار بر اساس برنامه زمانی یا طرح درونی طبیعت، بروز می یابد. امروزه، این فرایند را رسش زسیتی می نامیم و فردی که بیشترین تلاش را کرد تا مطالعه رسش آغاز شود، آرنولد گزل بود.
گزل همچنین با طرفداری از رویکرد کودک محور، درباره پرورش کودک مطالبی نوشت.
اصول رشد
مفهوم رسش
گزل معتقد بود که رشد کودک، تحت تأثیر دو نیروی عمده است. نخست آنکه، کودک محصول محیط خویش است. اما گزل معتقد بود که رشد کودک به کونه ای بنیادی تر، از درون و بر اثر عمل ژن ها، هدایت می شود. او این فرایند را رسش یا بالیدگی نامید.
ویژگی بارز رشد مبتنی بر رسش این است که همواره به صورت مراحلی ثابت، آشکار می شود. این مسئله را می توان نخست در جنین در حال رشد مشاهده کرد که در آن مثلاً، قلب همواره اولین عضوی است که رشد می یابد و عمل می کند. به همین ترتیب، مغز و سر، زودتر از سایر بخش های بدن جنین، از قبیل دست و پا رشد می کنند. این ترتیب که طرحی ژنتیکی آن را هدایت می کند، هرگز نقض نمی شود.
رشد به صورت سلسله مراحل، پس از تولد نیز ادامه می یابد.
البته کودکان از نظر میزان رشد با یکدیگر تفاوت دارند.
بعلاوه، میزان رشد تحت کنترل تفاوت های فردی است که به وسیله مکانیزم های ژنتیکی درونی، تعیین می شود.

رسش و محیط، تأثیرات کاملاً متفاوتی دارند. در رشد قبل از تولد، این موضوع بدین معنا است که رسش، متمایز از جنبه های محیط درونی از قبیل حرارت و اکسیژنی است که جنین از مادر دریافت می کند. بی تردید این عوامل محیطی اهمیت بسیار زیادی دارند، زیرا پشتیبان رشد سالم هستند، اما در ترتیب آشکار شدن ساختار و الگوهای عمل، هیچ نقش مستقیمی ایفا نمی کنند. این وظیفه، بر عهده مکانیزم رسش است.
نوزاد پس از تولد، به محیط متفاوتی وارد می شود. این محیط، تنها نیاز های جسمانی او را برآورده نمی کند، بلکه محیطی اجتماعی و فرهنگی است که او را به انجام رفتار های درست وا می دارد. گزل معتقد بود که کودک برای تحقق قوای نهفته در خود، به وضوح به محیط اجتماعی نیاز دارد، اما همچنین بر این باور بود که نیروهای اجتماعی، زمانی به بهترین وجه بر کودک اثر می گذارد که با اصول رسشی درونی، هماهنگ باشند.
گزل به ویژه، با آموزش زود هنگام مطالب به کودکان مخالف بود. کودکان هنگامی که آمادگی پیدا کنند و دستگاه عصبی آن ها به قدر کافی رشد کند، خواهند نشست، خواهند ایستاد و راه خواهند رفت. آن ها در زمان مناسب و با هدایت عوامل درونی شان، به تدریج بر تکالیف مختلف تسلط می یابند. تا پیش از آن زمان، آموزش، ارزش چندانی ندارد و ممکن است بین مراقب و کودک، باعث پیدایش تنش نیز بشود.

این کودک، در برخی مهارت ها توانایی بیشتری از خود نشان داد، ولی کودک آموزش ندیده خیلی زود و با تمرین بسیار کمتری همین توانایی ها را به دست آورد، و این تکالیف را تقریباً در همان سنی انجام داد که از او انتظار می رفت. بنابراین، ظاهراً یک برنامه زمانی درونی وجود دارد که آمادگی انجام دادن تکالیف را تعیین می کند و به نظر می رسد سودمندی آموزش های زود هنگام، نسبتاً موقتی است. مسئله تحریک زود هنگام، مسئله ای بحث انگیز است، اما ظاهراً تلاش های ما برای تسریع رشد حرکتی اولیه، تأثیرات اندکی دارد. بنابراین، رسش به فرایندی اطلاق می شود که از طریق آن، رشد به وسیله عوامل درونی و در درجه اول، ژن ها که مواد شیمیایی درون هسته سلول ها هستند، کنترل می شود. ژن ها توالی، زمان بندی و شکل پیدایش الگوهای عمل را تعیین می کنند.
تا اینجا عمدتاً رشد مبتنی بر رسش رفتار حرکتی اولیه را، که گزل در مطالعات خود بر آن تأکید داشت، توضیح داده ایم. با وجود این، گزل بر این باور بود که رشد تمامی شخصیت، در کنترل رسش است.
مثلاً او معتقد است: دستگاه عصبی کودک در مراحل و تسلسل هایی طبیعی، رسش می یابد. او قبل اینکه بایشتد، می نشیند. قبل از صحبت کردن، غان و غون می کند. قبل از اینکه حقیقت را بگوید، از خود دروغ سر هم می کند. قبل از اینکه مربع بکشد، دایره رسم می کند، قبل از اینکه نوعدوست شود، خود پسند است. قبل از اینکه به خود متکی شود، به دیگران وابسته است. همه توانایی های کودک از جمله اصول اخلاقی او، از قوانین رشد متأثر است.

مطالعه الگوها
آنچه بیشترین اهمیت را دارد، فرایند الگو سازی است؛ یعنی فرآیندی که اعمال با استفاده از آن، سازماندهی می شوند.
هنگامی که نوزادان، حرکت چشم هایشان را با حرکت دست هایشان سازماندهی می کنند و به چیزی که در دست دارند نگاه می کنند این، الگویابی همچنان وسعت می یابد.
سایر اصول رشد
گزل با مشاهدات خود، چند اصل دیگر را نیز در زمینه رشد مطرح کرد. ما سه اصل هم آمیزی تقابلی، عدم تقارن کنشی و خود گردانی را بررسی می کنیم.
هم آمیزی تقابلی. انسان ها بر مبنای تقارن خلق شده اند. ما دارای دو نیم کره مغز، دو چشم، دو دست، دو پا و چند اندام دو گانه دیگر هستیم. اعمال ما نیز نظیر هنگامی که دست و پایمان را خم یا راست می کنیم، کیفیتی دو گانه دارد « هم آمیزی تقابلی » به فرایندی از رشد اطلاق می شود که از طریق آن، دو گرایش مختلف، به تدریج نوعی سازماندهی مؤثر می رسند. مثلاً در رشد پدیده دست برتری، نوزاد ابتدا یک دست خود را به کار می برد، سپس هر دو را با هم به کار می گیرد، آنگاه دست دیگر را ترجیح می دهد، و بعد دوباره هر دو را به کار می گیرد تا آنکه در نهایت می تواند دست مسلط خود را انتخاب کند. این کیفیت رفت و آمدی اولویت ها، را به ذهن متبادر می سازد. گزل نشان داد که هم آمیزی تقابلی، چگونه « هم آمیزی تقابلی » استعاره هم آمیزی و در نتیجه اصطلاح الگویابی بسیاری از رفتارها، از جمله رفتار دیداری، خزیدن، و راه رفتن را توصیف می کند.
گزل همچنین بر این باور بود که هم آمیزی تقابلی، مشخصه رشد شخصیت نیز هست. در رشد شخصیت، ما شاهد یکپارچه سازی گرایش های درون گرایی و برون گرایی در انسان هستیم. مثلاً کودکی که در سه سالگی، آرام و خود دار است، در سه سال و شش ماهگی درونگرا، کمرو، و ناآرام می شود. در پی این دوره درون گرایی، در چهار سالگی، گرایش به برونگرایی پیدا می کند و این دو گرایش در نهایت، در پنج سالگی یکپارچه و متعادل می شوند. چنین چرخه هایی در نوزادی آغاز می شوند و دست کم تا 16 سالگی ادامه می یابند. فرد هنگام ورود به قلمرو های جدید درونی یا بیرونی، به طور موقت تعادل خود را از دست می دهد، اما بعد بار دیگر خود را در سطوح جدید، سازماندهی می کند.

عدم تقارن کنشی. ما با فرایند هم آمیزی تقابلی، دوگرایی های طبیعت خود را متعادل می کنیم. با  وجود این، به ندرت به تعادل یا تقارن کامل می رسیم. در واقع، درجه ای از عدم تقارن، که کاملاً کنشی است وجود دارد. ما زمانی دارای بیشترین کارآمدی هستیم که با ترجیح دادن یک دست، یک چشم و مانند آن، از یک جهت با جهان روبرو شویم.
خود گردانی. گزل بر این باور بود که ساز و کارهای رشد درونی آنقدر نیرومند هستند که انسان تا حد  زیادی می تواند رشد خود را منظم کند. او در مجموعه ای از مطالعات خود نشان داد که کودکان چگونه می توانند چرخه های تغذیه، خواب و بیداری خود را منظم کنند.
گزل همچنین با تأکید بر قابلیت موجود زنده بر حفظ تعادل و وحدت کلی، در مورد خود گردانی، زاویه متفاوتی را نیز مورد توجه قرار داده است. البته رشد، عدم تعادل را نیز شامل می شود. همان گونه که دیدیم، الگوهای خواب و تغذیه نوزادان به طور مرتب دستخوش نوسان می شوند. ما نوسان های مشابهی را در رشد شخصیت نیز می بینیم که در آنها، هنگامی که کودکان وارد مراحل درونگرایی و برونگرایی می شوند، دوره های ثبات و عدم ثبات به دنبال هم می آیند. هنگامی تنش به وجود می آید که کودکان به قلمرو ناشناخته های جدید وارد می شوند. اما سازوکارهای خودگردانی، همواره فعال هستند و باعث می شوند که موجود زنده، هرگز پیش از به دست آوردن تعادل، بیش از حد به یک جهت متمایل نشود و پیش از حرکت مجدد به سمت جلو، پیشرفت های خویش را استحکام بخشد.

فردیت
یک موضوع کلی باید مورد بحث قرار گیرد و آن، مسئله فردیت است. گزل جداً بر بی همتا بودن هر کودک تأکید داشت.
دیدگاه اصلی گزل این بود که همه کودکان بهنجار توالی های یکسانی را پشت سر می گذارند، اما در میزان رشد با یکدیگر متفاوتند.
او هم چنین مطرح کرد که میزان رشد ممکن است با تفاوت در خلق و خو و شخصیت ارتباط داشته باشد. او در یک بحث جالب سه کودک را فرض کرد که یکی از آن ها به کندی، دیگری به سرعت و سومی به طور نامنظم رشد می کند و بر این نکته تأکید کرد که چگونه هر سبک رشد می تواند در آمادگی های شخصی متفاوتی جلوه گر شود. مثلاً کودک الف که به کندی رشد می کند، ممکن است کم تحرک و محتاط، صبور، خونسرد و به طور کلی در مورد مشکلات زندگی با تدبیر باشد. کودک ب که به سرعت رشد می کند،
ممکن است حاضر جواب، بی خیال، سرخوش، همراه و به طور کلی باهوش و زرنگ باشد. کودک ج که به طور نامنظم رشد می کند،
ممکن است گاه بیش از حد محتاط باشد و گاه احتیاط را رعایت نکند، اغلب دمدمی مزاج و بی صبر باشد و بارقه هایی از ذکاوت را نشان دهد. گزل بر این باور بود که هر خلق و خو و سبک رشد فردی، در فرهنگ، خواسته های متفاوتی را در پی می آورد و فرهنگ نیز باید بکوشد تا با فردیت هر کودک منطبق شود.

فلسفه فرزند پروری
گزل معتقد بود که پرورش کودک باید با شناخت دقیق قوانین رسش آغاز شود. آن ها فطرتاً نسبت به نیازهایشان و آنچه آمادگی انجام دادن آن را دارند یا ندارند، هشیار هستند. بنابراین والدین نباید کودکان را به پیروی از هیچ الگویی از پیش پنداشته ای وادار کنند، بلکه باید نشانه های رسش را از خود کودکان بگیرند.
مثلاً در مورد تغذیه، گزل به شدت از تغذیه مبتنی بر نیاز یعنی تغذیه ای که کودک آمادگی خود را برای آن نشان می دهد در برابر تغذیه بر اساس هرگونه برنامه از پیش تعیین شده، حمایت می کرد. او نوشت:
دو نوع زمان وجود دارد؛ زمان طبیعی و زمان مبتنی بر ساعت. اولی بر آگاهی کودک و دومی بر علم اختر شناسی و قراردادهای فرهنگی مبتنی است. برنامه خودخواسته، از زمان طبیعی نشأت می گیرد. نوزاد زمانی تغذیه می شود که گرسنه است. مختار است هر زمان که خوابش می آید بخوابد. او را برای تغذیه بیدار نمی کنند. در صورتی که جایش را خیس کند « پوشک او را عوض می کنند » هر زمانی که بخواهد می تواند به بازی های اجتماعی بپردازد. او برای زندگی کردن بر اساس ساعت دیواری خلق نشده است، بلکه خلق شده تا بر اساس ساعت درونی که منعکس کننده نیازهای متغیر اوست، زندگی کند.

هنگامی که والدین، اندیشه هایشان را در مورد آنچه کودک « باید » انجام دهد کنار بگذارند و در عوض، از نشانه ها و سرنخ های کودک پیروی کنند، کم کم به ارزش توانایی ذاتی رشد خود گردان کودک پی می برند. می بینند که کودک چگونه چرخه تغذیه و خواب و بیداری خود را تنظیم می کند. اندک زمانی بعد، خواهند دید که چگونه کودک یاد می گیرد که بدون اجبار و ترغیب، با اتکای به خود بخزد و سینه خیز حرکت کند. در این صورت، والدین کم کم به کودک و فرایند رشد، اعتماد خواهند کرد.

گزل تأکید می کرد که اولین سال زندگی، بهترین زمان برای یادگیری احترام گذاشتن به فردیت کودک است. والدینی که در دوره نوزادی، با هوشیاری پاسخگوی نیازهای کودک بوده اند، بعدها به طور طبیعی به بی همتا بودن علایق و توانایی های کودک، حساسیت نشان خواهند داد. آن ها کمتر تمایل دارند که انتظارات و آرزوهای خود را به کودک تحمیل کنند، بلکه بیشتر مایلند تا به فردیت کودک، مجال رشد و موفقیت بدهند.
گزل معتقد بود که والدین علاوه بر حساسیت باطنی نسبت به کودک، به برخی اطلاعات نظری درباره روندها و توالی های رشد هم نیاز دارند. آن ها به ویژه باید بدانند که رشد، بین دوره های ثبات و بی ثباتی، در نوسان است. این آگاهی، درک و بردباری را در آن ها تقویت می کند. مثلاً آگاهی از اینکه کودک 2/5 ساله از یک دوره دشوار می گذرد که می تواند موجب لجاجت و سرسختی او شود، به والدین کمک می کند. آن ها با آگاهی از این موضوع، تلاش نخواهند کرد که هرچه زودتر این رفتارهای کودک را سرکوب کنند. بلکه در مقابل، قادر خواهند بود که با انعطاف پذیری بیشتری با کودک رفتار کنند و حتی شاید از دیدن این که کودک چنین مشتاقانه سعی می کند استقلال خود را تثبیت کند، لذت نیز ببرند.

به این ترتیب، فلسفه گزل، در بعد افراطی رها کردن و تساهل قرار می گیرد. می توان سوال کرد که « آیا چنین نگرشی، به لوس شدن کودک منجر نمی شود » و « آیا کودکان پرتوقع نمی شوند و همیشه بر خواسته های خود اصرار نخواهند ورزید ؟ » .

البته پاسخ گزل این بود که کودکان باید یاد بگیرند تکانه های خود را کنترل، و مقتضیات فرهنگی خود را رعایت کنند. با وجود این، او معتقد بود کودکان زمانی این موارد را کاملاً فرا خواهند گرفت که به توانایی آن ها برای تحمل کردن کنترل ها که مبتنی بر رسش است، توجه کنیم. مثلاً در مورد تغذیه، نوزاد را نباید در ابتدا خیلی منتظر گذاشت . « مهمترین نیازهای نوزاد با غذا و خواب ارتباط دارند. این نیازها ماهیتی فردی و طبیعی دارند. نمی توان آن ها را تغییر داد یا برآورده نکرد » .

اما اندک زمانی بعد و تقریباً در چهار ماهگی، وسعت و رشد سیستم گوارشی کودک، شرایطی بهتر از قبل پیدا می کند و به همین دلیل، نوزاد تنش کمتری خواهد داشت و کاهش دفعات گریه کودک به والدین نشان می دهد که او اکنون قادر است برای تغذیه صبر کند.

بعداً، رشد زبان و گسترش بعد زمانی کودک، به او کمک می کند تا ارضای فوری نیازهایش را به تعویق بیندازد. در 2/5 سالگی، دیگر کودکان بی درنگ نشان نمی دهند که به آب میوه خود نیاز دارند، زیرا هنگامی که والدین به آن ها می گویند « قدری صبر کن » معنای این عبارت را درک می کنند.

بنابراین، گزل بر این باور بود که والدین هشیار می توانند به تعادلی منطقی بین نیروهای رسشی و فرهنگ پذیری دست یابند.
باوجود این، واضح است که گزل، بیشتر این سازگاری را از فرهنگ انتظار داشت. او معتقد بود که فرهنگ پذیری لازم است، اما نباید نخستین هدف ما انطباق دادن کودک با قالب های اجتماعی باشد. این هدف رژیم های اقتدار طلب است. ما در دموکراسی به آزادی عمل و فردیت بها می دهیم؛ یعنی ویژگی هایی که عمیق ترین ریشه های آن ها در تکانه زیستی انسان در جهت رشد بهینه قرار داد.
فرهنگ پذیری، هم در مدرسه و هم در خانه، صورت می گیرد. مدارس مهارت ها و عادات هایی را به کودکان آموزش می دهند که آنان به عنوان اعضای بزرگسال جامعه، به آن ها نیاز خواهند داشت. اما معلمان نیز همانند والدین نباید منحصراً بر حسب هدف های فرهنگی فکر کنند، به گونه ای که وضعیت رشد کودک را نادیده بگیرند. مثلاً اگر چه فرهنگ ما برای کار دقیق ارزش قایل است،
معلمان باید درک کنند که به طور طبیعی کودکان در برخی سنین، از سنین دیگر، دقت کم تری دارند. کودکان شش ساله به شدت مستعد خطا هستند، در حالی که کودکان 7 ساله با آمادگی مشق هایشان را انجام می دهند و کارهایشان را به طور کامل به اتمام می رسانند. بر همین روال، معلم رشدگرا، کودک 6 ساله را به یادگیری چیزی که با طبیعت او سازگار نیست مجبور نمی کند، بلکه دادن تکالیف را به زمانی وا می گذارد که برای کودک مفید باشد. در همین حال، کافی نیست که فنون یادگیری را بر مبنای سن یا سطح تحصیلی تنظیم کرد، زیرا میزان رشد و استعدادهای ویژه کودکان، بسیار متفاوت هستند. به این ترتیب، نیاز کودکان را به رشد بر
اساس برنامه زمانی خود و پرورش استعدادهای منحصر به فردشان، مورد بی توجهی قرار می دهند.

ارزشیابی
با وجود این اکثر روان شناسان معاصر، جهت گیری رسشی گزل را، بسیار افراطی می دانند. بیشتر روان شناسان، نقش رسش را تأیید می کنند، اما بر این باورند که یادگیری و تدریس، بسیار بیشتر از آنچه گزل تصور می کرد،اهمیت دارند. آن ها معتقدند که محیط صرفاً از الگویابی درونی حمایت نمی کند، بلکه در سازماندهی رفتار نیز نقش دارند.
بیشترین انتقادها از گزل، به شیوه ارائه هنجارهای سنی به وسیله او مربوط است. هنجارهای او از یکسانی بیش از حد حکایت دارد و او در مورد میزان تغییر پذیری که در هر سن می توان انتظار داشت، اظهار نظر نکرده است. به علاوه، هنجارهای گزل، بر مبنای کودکان طبقه متوسط در یک محیط دانشگاهی (ییل) عرضه شده است و ممکن است در سایر زمینه های فرهنگی، به طور کامل مصداق نداشته باشد.

با توجه به این یافته ها، تصویری که گزل از رشد ارائه می کند، بیش از حد ناکافی به نظر می رسد. اکنون نوزادان بسیار باهوش تر از آنچه تصور می شد، به نظر می رسند و پژوهشگران در مورد ذهن کودکان در چند ماه بعد از تولد، قابلیت های قابل توجهی را در می یابند.

امروزه پزشکان و متخصصان اطفال هنوز هم هنجارهای گزل را بسیار با ارزش می دانند و برای نعیین اینکه نوزادان در سنین مختلف باید قادر به انجام دادن چه اعمالی باشند، از آن ها استفاده می کنند.
بنابراین، شواهدی در تأیید دیدگاه های گزل وجود دارد و آن اینکه پاسخ دهی به نشانه ها و تمایلات کودک، همانطور که او از یک برنامه زیستی درونی پیروی می کند، مطلوب است.
اما به نظر می رسد با پیروی از توصیه های گزل، بهره های زیادی می بریم. زیرا گرچه درست است که باید کودکانمان را تا حدی کنترل و هدایت کنیم و آن ها را آموزش دهیم، اما معمولاً برای انجام دادن چنین اعمالی عجله می کنیم. آنچه برای ما دشوارتر است ، این است که به کودکانمان فرصت دهیم خودشان رشد کنند، و برای تماشا کردن و لذت بردن از آن ها و تحسین کودکانمان، وقت بگذاریم.

نظریه هنری موری در شخصیت

مهم‌ترین مفهوم ارایه شده در نظریه هنری موری درباره شخصیت، مفهوم نیازهاست. نیازها انگیزه‌های مهم رفتار آدمی هستند و با جهت‌دهی رفتار آدمی، وی را به سوی هدف رضایت‌بخش سوق می‌دهند.

از دیدگاه موری، نیاز "یک سازه فرضی است که وقوع آن تصور می‌شود تا بعضی واقعیت‌های عینی و ذهنی را توجیه کند." نیاز مبنای فیزیولوژیک دارد، از این جهت که شامل یک نیروی فیزیکی – شیمیایی در مغز است که تمامی توانایی‌های عقلی و ادراکی فرد را سازمان داده و هدایت می‌کند. نیازها ممکن است برخاسته از فعالیت‌ها و فرایندهای درونی همچون گرسنگی و تشنگی یا حاصل رویدادهای محیطی باشند. نیاز از هر منبعی که ناشی شده باشد، "یک سطح تنش" ایجاد می‌کند که ارگانیسم می‌کوشد با برآورده کردن نیاز، این تنش را کاهش دهد. 

  به عقیده موری، هر نیاز از دو جزء تشکیل شده است

1-جزء کیفی یا هدایت کننده آن که، نمایان‌گر هدفی است که انگیزش به سوی آن هدایت می‌شود.

2- جزء کمی یا انرژی‌زا که نماینده قوت و شدت جهت‌گیری انگیزه به سوی هدف است.

  تحقیقات اصلی موری منجر به فهرستی مرکب از 20 نیاز شد که به شرح زیر است:

نیاز به تسلط (dominance need) نیاز به کنترل محیط انسانی شخص، به منظور نفوذ یا هدایت رفتار  دیگران از طریق تلقین، اغوا، ترغیب یا دستور دادن، برای وادار کردن دیگران به همکاری، برای قانع کردن دیگران در مورد درست بودن عقیده خود.  

نیاز به دنباله‌روی (deficiency need) نیاز به تحسین و تایید یک فرد مافوق و پیروی از وی، تسلیم شدن مشتاقانه به نفوذ یک فرد متحد دیگر، همنوایی با سنت‌ها.  

نیاز به خودمختاری (autonomy need) نیاز به آزاد شدن، دور ریختن محدودیت‌ها، شکستن انحصارات، مقاومت در برابر اجبار و بازداری، نیاز به مستقل بودن و آزاد بودن برای عمل بر طبق انگیزه‌ها، برای به مبارزه طلبیدن عرف و سنت. 

نیاز به پرخاش‌گری (aggression need) به منظور بهره‌گیری از زور برای غلبه بر مخالفت، برای جنگیدن،  حمله، آسیب زدن یا کشتن دیگری، برای تحقیر، سانسور کردن یا مسخره کردن دیگری از روی عناد، نیاز به مجادله، نگرش‌های بیش‌انتقادی، بدگویی، کم ارزش جلوه دادن ارزش‌های دیگران.  

نیاز به خواری طلبی (abasement need) نیاز به تسلیم منفعلانه به نیروهای بیرونی. برای پذیرش  آسیب، سرزنش، انتقاد و تنبیه؛ برای تسلیم سرنوشت شدن، اعتراف به حقارت، خطا، کار غلط یا مغلوب شدن؛ نیاز به سرزنش و تحقیر خود، نیاز به جستجو و لذت بردن از درد، تنبیه، بیماری و بدبختی.   

نیاز به پیشرفت (achievement need) به منظور انجام یک کار دشوار، برای مسلط شدن، دستکاری  کردن یا سازمان‌دهی فیزیکی اشیا، انسان‌ها یا اندیشه‌ها، برای غلبه کردن بر موانع، رقابت و پیشی گرفتن از دیگران.   

نیاز جنسی (sex need)   نیاز به شکل‌دهی و ایجاد یک رابطه شهوانی، برای داشتن آمیزش جنسی.  

نیاز به شناخت حسی (sentience need) نیاز به جستجو و لذت بردن از برداشت‌های احساسی، نیاز به  لذات نفسانی.  

نیاز به بازی (play need) نیاز به تفریح صرف، بدون هدفی دیگر.

نیاز به نمایش‌گری (exhibitionistic need) نیاز به کانون توجه بودن، سرگرم کردن، هیجان‌زده نمودن،  تحت تاثیر قرار دادن و شوکه کردن دیگران، به منظور مورد تماشا یا مورد شنیدن قرار گرفتن، برای شاد کردن، فریفتن یا اغوا کردن دیگران.

نیاز به پیوندجویی (affiliation need) نیاز فرد به این که به شخص یا اشخاصی مربوط و منسوب باشد،  خواه برای همکاری در کوشش و کار، مصاحبت، عشق و دوستی یا برای ارضای جنسی. به عبارت دیگر، نیاز به همکاری نزدیک و لذت بخش با یک فرد دیگر، با فردی که شبیه شخص است یا او را دوست دارد.  

نیاز به تحقیرگریزی (infavoidance need) نیاز به اجتناب از شکست و کوچک شدن و ترک موقعیت‌های  پریشانی آفرین، اجتناب از دست زدن به اقداماتی که احتمال شکست در آن‌ها از نظر شخص بالاست و ممکن است منجر به حقیر شدن شوند.(ملامت، استهزا، بی‌علاقگی دیگران).

نیاز به طرد (rejection need) به منظور راه ندادن، رد کردن، بیرون کردن یا بی‌علاقگی به یک زیردست،  برای رها کردن و چیدن نوک دیگران. 

نیاز به مهرطلبی (succorance need) نیاز به مورد پرستاری، حمایت نگهداری، عشق، نصیحت،  راهنمایی، پرورش، بخشش و تسلی قرار گرفتن، نیاز به داشتن یک حامی دایمی و مخلص.  

نیاز به پروردن (nurturance need) نیاز به ارایه همدردی و ارضای نیازهای یک شخص درمانده، یک نوزاد  یا هر کس دیگری که ضعیف، ناتوان، خسته، بی‌تجربه، علیل، مغلوب، تحقیر شده، تنها، دل شکسته، بیمار یا از نظر روانی پریشان باشد. 

نیاز به خویشتن‌پایی (defedance need) نیاز به دفاع از خود در برابر تهاجم، انتقاد و سرزنش، برای  پوشاندن یا توجیه کردن یک رفتار غلط، شکست یا تحقیر شدن.  

نیاز به عمل تقابلی (counteraction need) نیاز به تسلط یافتن یا جبران شکست با کوشش دوباره،  برای رفع یک تحقیر به وسیله از سر گرفتن اقدام، برای غلبه بر ضعف و سرکوبی ترس، برای جستجوی موانع و دشواری‌ها به منظور غلبه بر آن‌ها، برای حفظ احترام به خود و افتخار در سطح بالا.   

نیاز به آسیب گریزی (harmavoidance need) نیاز به اجتناب از درد، آسیب جسمی، بیماری و مرگ، نیاز  به گریز از موقعیت‌های خطرناک و اتخاذ روش‌های احتیاط آمیز.  

نیاز به نظم (order need) به منظور قراردادن چیزها به ترتیب، برای رسیدن به نظافت، مرتب کردن،  سازمان دادن، تعادل، ترتیب دادن و دقت.  

نیاز به فهم (understanding need)   نیاز به پرسیدن یا پاسخ گفتن به پرسش‌های کلی، برای علاقه‌مند  بودن به نظریه‌ها، پرداختن به تحلیل رویدادها و تعمیم دادن، نیاز به بحث و استدلال کردن، تاکید ورزیدن به منطق، داشتن عادت اظهار عقیده خود با دقت، برای نشان دادن علاقه عمیق به فرمول‌‌ بندی‌های انتزاعی در علوم، ریاضیات و فلسفه.   

موری معتقد نبود که همه این نیازها در همه انسان‌ها وجود دارد. بعضی از افراد ممکن است همه آن‌ها را حداقل در طول یک دوره از عمر خود تجربه کنند. اما بعضی دیگر هم هیچ گاه بعضی از این نیازها را تجربه نمی‌کنند

نظریه آبراهام مازلو

بارزترین بخش نظریه مازلو دیدگاه مازلو پیرامون انگیزش است. مازلو براین باور است که همه افراد در هر جایی به وسیله ی نیازهای اساسی یکسانی برانگیخته می شوند.

مازلو (1970) معتقد است که انسان با مجموعه‌ای از نیازها متولد می‌شود که به رفتار او نه تنها انرژی بلکه جهت نیز می‌دهد. او معتقد است که این نیازها سلسله مراتبی سازمان یافته‌اند و ابتدا باید نیازهای پایین‌تر ارضا شود. این نیازها تا وقتی که ارضا نشده‌اند توجه فرد را تحت الشعاع قرار می‌دهد. وقتی این نیازها ارضا شدند نیازهای طبقه بعدی توجه شخص را به خود معطوف می‌کند.

اگر همه نیازهای اصلی ارضا شوند شخص به بالای این سلسله مراتب که نیازهای تعلق است می‌رسد. وقتی نیازهای ایمنی کاملا ارضا شد، نیاز به تعلق ظهور پیدا می‌کند. در مدرسه و محیط کار می‌بینیم که چگونه افراد در وقت استراحت یا غذا گرد هم جمع می‌شوند. وقتی مردم برای مدتی در انزوا باشند، اغلب نیاز به نوعی تبادل اجتماعی حس می‌شود. به نظر می‌رسد که نیاز به تعلق موجب گرد آمدن افراد خانواده به دور یکدیگر می‌شود.

به طور کلی مازلو تقسیم بندی های متفاوتی از سلسله نیازهای انسانی ارائه داد که مشهورترین آن تقسیم بندی سلسله مراتب نیازها است. این نیازها عبارتند نیازهای فیزیولوژیکی ، ایمنی ، محبت و تعلق پذیری ، احترام و خودشکوفایی .

از آنجایی که همه نیازهای مطرح شده توسط مازلو به صورت سلسله مراتبی و زنجیره وار به هم مربوط اند و پرداختن به آن خود نیازمند پژوهش مستقلی است. در این بخش برای اجتناب از طولانی شدن بحث به نیازهای محبت و تعلق پذیری پرداخته می شود.

بعد از این که افراد تا اندازه ای نیازهای نیازهای فیزیولوژیکی، و ایمنی را ارضاء کردندف نیازهای محبت و تعلق پذیری، مانند میل به دوستی، میل به همسر و فرزند، نیازه به علق داشتن به خانواده، محله، یا ملت برانگیخته می شود.

اگر نیازهای محبت و تعلق افراد در همان سن کودکی ارضاء شوند، آنان احساس عزت نفس می کنند و حتی بزرگسالان خودشکوفایی می شوند که دیگر به محبت مستمر دیگران وابسته نیستند. آن ها به عنوان بزرگسالان خودشکوفاف حتی درصورتی که تحقیر شوندف طرد شوند، و فراموش شوند، احساس های عزت نفس خود را حفظ می کنند.

به عبارت دیگر عزت نفس و خودشکوفایی از آن پس به ارضای نیازهای محبت و تعلق وابسته نیستند، یعنی اکنون به نیازهای سطح پایین که به آن ها هستی بخشیده اند وابسته نیستند. مازلو روابط میان فردی عمیق و نزدیک را به عنوان یکی از ملاک های خودشکوفایی برشمرد، بنابراین ارزیابی های خودشکوفایی باید از روابط میان فردی سالم را پیش بینی کنند

مازلو معتقد است که تمایل به پیوستن به سازمان‌ها از نیاز به تعلق برمی‌خیزد. اگر چه نیاز به تعلق‌پذیری به اندازه نیازهای ایمنی و بدنی، بنیادی نیست ولی هیچ شکی درباره قدرت آن وجود ندارد. مردم جان خود را به خاطر افراد مورد علاقه‌شان، یا حتی برای افراد غریبه، به خطر می‌اندازند. مردم برای حفظ سازمان‌هایی که از آنها حمایت می‌کنند، مانند دانشگاه و مدرسه تلاش می‌کنند. حفظ روابط خانوادگی از ابتدای تاریخ از ویژگی‌های انسان‌ها به شمار می‌آمده است. انسان‌ها در روابط خود با دیگران معنای زندگی را پیدا می‌کند