1- پرهیز از تعریف بیش از حد!
هیچ شکی نیست که تمجید و تشویق موجب سرعت گرفتن روند یادگیری و همچنین مشتاقتر شدن کودک میشود. ولی گاهی تشویق بیش از حد، نتیجهی معکوس دارد. بهعنوان مثال وقتی کودک کار خود را بهدرستی انجام نداده و حتی خودش هم نسبت به کاستیهای کار اطلاع دارد، بهجای تعریف و تمجید بیش از حد، به او بگویید: "میدانم که توانایی تو خیلی بیشتر از این است و دفعهی بعدی مطمئناً نتیجهی بهتری خواهی گرفت. من به بودن تو افتخار میکنم".
2- به جای تاکید بر نتیجه، بر تلاش وی تمرکز کنید.
هیچگاه ستایش و دوست داشتن کودک را منوط بر کسب نتیجه نکنید؛ در اینصورت کودک احساس میکند تا وقتی موفقیت نهایی را کسب نکند، از اعتبارش نزد شما کاسته میشود.
3- خودتان بهترین الگوی او باشید.
کودک رفتار شما را بهخوبی زیر نظر دارد و از رفتار شما میآموزد؛ وقتی شما در انجام کارهای خود دقت و تلاش داشته باشید، کودک نیز سعی میکند کارهای خود و مهارتهای مختلف را بهدرستی انجام دهد.
4- از کلمات منفی بهشدت پرهیز کنید!
مادامی که کودک مهارت جدید میآموزد، از بهکار بردن کلمات و جملاتی که حس خوبی به کودک نمیدهد، پرهیز کنید. مثلاً استفاده از عبارتهایی مثل "تو خیلی تنبلی" یا "بیدقت هستی" و ... این پیام منفی شما را به کودک منتقل و بر این اساس کودک نیز همانگونه عمل میکند.
علایم و شاخصههای طلاق عاطفی
طلاق عاطفی معمولاً از شکایت و گلهگذاری زوجها نسبت به یکدیگر شروع میشود. مشخصه دیگر این است که دو طرف میل شدید به تنهایی دارند و برنامههای خود را به صورت انفرادی برنامهریزی میکنند. در جریان طلاق عاطفی، زن و شوهر نه تنها تلاشی برای با هم بودن نمیکنند، بلکه ترجیح میدهند در تنهایی اوقات خود را سپری کنند. مؤلفهی دیگر ارتباط کلامی خیلی محدود است. از دیگر مولفهها میتوان به دیگرگرایی اشاره نمود که میتواند طیفی از مهمانیهای افراطی تا ارتباط و ورود دیگری به عنوان جایگزین همسر، برای هر یک از طرفین را در برگیرد. گاهی این "دیگر" فرزند خانواده است و رابطهی پدر یا مادر با بچه از حد طبیعی خارج میشود. شاخصهی دیگر طلاق عاطفی بیتفاوتی و زوال امید به ترمیم رابطه است. زن و شوهری که درگیر طلاق عاطفیاند، تغییر در خود و طرف مقابل را غیرممکن دانسته و به همین خاطر هرگونه میانجیگری برای ترمیم این رابطهی مخدوش را بیفایده میدانند. یکی دیگر از شاخصههای روشن و بارز طلاق عاطفی، بیماریهای جسمی و افسردگی است.
ریشههای طلاق عاطفی
اختلافات زوجین دلایل متعددی دارد. بخش عمدهای از این اختلافات ناشی از انتخابهای نادرست است. انتخابهای نادرست افراد، به صورتهای مختلفی دیده میشود. سهم عمدهی آنها به "انگیزه" افراد برای ازدواج کردن باز میگردد. انگیزههای مخربی که انتخاب نادرست را باعث میشوند، شامل موارد زیر میشوند:
1-گریز از تنهایی
2- فرار از حرف مردم و با به اصطلاح بستن دهان مردم
3- ازدواجهایی که برای مادیات و رفع نیازهای مادی صورت میگیرد
4- ازدواجهایی که از روی چشم و همچشمی در میان اعضای فامیل و دوستان صورت میگیرد
5- ازدواجهای تحمیلی که در آن خواستن نقشی ندارد
6- ازدواجهایی که برای فرار از محیط خانوادهی کنونی صورت میگیرد.
علاوه بر انتخابهای نادرست و عوامل تأثیرگذار بر آن، دلایل بسیار دیگری در ایجاد و بروز اختلافات میان زوجین وجود دارد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنیم: در بسیاری موارد زن و شوهر فرایند شناخت یکدیگر را به طور صحیح طی نکردهاند. در برخی موارد اختلافات میان زوجین به کمبود و یا عدم وجود مهارتهای زندگی باز میگردد. مواردی چون رابطه صحیح کلامی، مهارتهای لازم برای سخن گفتن و بیان صحیح خواستهها از همسر، از جمله موضوعاتی است که در قالب مهارتهای زندگی قرار میگیرند که اکثر جوانان فاقد آن هستند.
دلایل اصلی زندگی زوجها در کنار یکدیگر بعد از وقوع طلاق عاطفی
از دیدگاه نویسنده، مهمترین دلیل برای تحمل و ادامه یک زندگی در شرایط دشوار و رنجآور، کارکرد منفی است که طلاق رسمی در جامعه به همراه دارد. نگاهی که جامعه به افراد مطلقه دارد نگاه مثبتی نیست، به خصوص نسبت به زنان که چه بسا بعد از طلاق از طرف جامعه مورد بیحرمتی روحی و جنسی قرار میگیرند. از دیگر دلایل، نقش فرودستی است که جامعه و نهادهایش به زنان میدهد. در واقع به دلیل همین نقش فرودست است که ابراز وجود زنان در زندگی فردی و اجتماعیشان حمایت نمیشود و بدینترتیب در اکثر مواقع تقاضاها، نگرانیها و دغدغهها مسکوت باقی میماند و همین مسئله، کنشگر نبودن زنان را تقویت میکند و آنان را موجوداتی وابسته به مرد و مصرفگرا بار میآورد. از دیگر موارد میتوان به وابستگی اقتصادی زنان اشاره نمود. زنانی که دارای پشتوانه مالی نیستند از این میترسند که بعد از جدایی چگونه میتوانند گذران زندگی کنند و یا اینکه معتقدند رفاه مادی را که اکنون دارم دیگر نخواهم داشت. وجود فرزندان و نگرانی از اینکه ممکن است فرزندان از جدایی رسمی آسیب ببینند، از دیگر عوامل ادامه زندگی در چنین شرایطی است.
چه باید کرد؟
برای مواجهه با چنین پدیدهای باید در نظر داشته باشیم که در حال حاضر با دو گروه مواجه هستیم:
اول گروهی که ازدواج کردهاند و دچار طلاق عاطفیاند و گروه دوم شامل افرادی است که هنوز ازدواج نکردهاند ولی ممکن است بعد از ازدواج به این مسأله دچار شوند.
در مورد گروه اول بهترین کار، مراجعه به متخصصین این حوزه و کمک گرفتن از آنهاست. یکی از راهکارهایی که میتواند در شفافسازی، سوءتفاهم زدایی و باز کردن گره میان زوجین، تأثیر زیادی داشته باشد، زوجدرمانی است. زوجدرمانی رویکردی است که در آن جلسات درمانی مشترک میان زن و شوهر برای تغییر دادن روابط میان آنها در جهت مطلوب برگزار میشود. در واقع در زوجدرمانی به این مسأله پرداخته میشود که مسأله میان زوجین، فردی نیست. بلکه مشکل میانفردی است و هر دو باید در جهت بهبود و حل مشکل دارای انگیزه باشند و رویکردی فعالانه را اتخاذ کنند.
در مورد گروه دوم که هنوز ازدواج نکردهاند بهترین رویکرد، پیشگیری است. این گروه دارای پتانسیل زیادی برای دچار شدن به چنین آسیبی را داراست. چرا که ممکن است آنها خود قربانی چنین پدیدهای باشند و نگرانی مهمتر در مورد آنها، نداشتن مهارتهای زندگی و مهارتهای پذیرش نقش جدید است. در وهله اول مسئولیت آموزش این مهارتها به عهده خانوادههاست و بعد از آنها، به عهده نهاد آموزش و پرورش میباشد. کودک از شش تا هجده سالگی بخش قابل توجهی از زندگی خود را در مدرسه میگذراند که این نهاد و سایر نهادهای مرتبط با کودک، برای آموزش مهارتهای لازم زندگی باید یرنامهریزی عملی و متنوعی را اتخاذ نمایند.
همچنین در مورد دختران و پسران جوانی که قصد ازدواج را دارند باید مهارتهای ازدواج عاقلانه را آموزش ببینند. در واقع باید نهادهای مسئول، کلاسهای مشاوره پبش از ازدواج را برای چنین افرادی به صورت اجباری در نظر بگیرند تا از ایجاد آسیبهای ناشی از انتخاب ناآگاهانه، انتخاب از روی هیجانات و همچنین انگیزههای نادرست در ازدواج جلوگیری به عمل آید.